جمعه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۹

دنباله !

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " . اسپانیا 

نمیدانم چند سال است که مینویسم  باید  نزدیک بیست سال باشد ! اول دفترچه هارا سیاه کردم وسپس وارد این دنیا شدم  همه چیز درعمق وجودم نشسته  در میان زجر هاومصیبت ها ونگرانیها  ودست آخر از دست دادن سرز مینم  برای من این روزهای غمبار  چندان آسان نیستند  اما شاید  همین نوشتن مرا تسکین میدهد .

نمیدانم ایا شریک فکر ویا اندیشه دارم یا نه ؟  از کسی نپرسیده ام  تنها من به تحولات  وجنگ بدون ایمان اعتقادی ندارم  این ایمانرا نیز درکسی نمیبینم که با خود حمل کند درمیان  این مردم غریبه  باید سپاسگذارشان باشم .فاصله جغرافیایی من با این سر زمین  به اندازه همان اختلاف فرهنگمان میباشد  بعضی از کارهایشان مرا بیاد بعضی از هموطنانم میاندازد اما آنچه مهم است  اینها هیچ به یکدیگر درهیچ کجای دنیا ظلمی روا نمیکنند بلکه اگر عزیمت هم کرده باشند باز یکدیگرا یافته به کمک هم میشتابند .

بیشتر به گفته های  مردان وزنان !  قدیمی گوش فرا میدهم  از یادبوهایشان تاریخ زندگیشان وسپس خط مشی آنها درزندگی آینده .

هنوز این ارزو دردلم هست که یک آپارتمان کوچک رو به افتاب در سر زمین مادریم  داشته باشم  وبیاد همان روزهای کودکی  باز درختی را بیابم ومیوه انرا بچینم سالهاست که غیر از میوه های کال یا یخ زده وارداتی یک میوه  تازه را نخورده ام وسالهاست که مزه وطعم شیرینی هایمان را ازیاد برده ام وسالهاست که فراموش کرده ام یک انسانم  نه یک حیوان زندانی !.

زمانی که خودت درمیان میدان بازی نیستی  توقع نداشته باش که توپ تو به دروازه اصابت کند  مانند امروز من که خرید مرا کس دیگری انجام میدهد وشام وناها رمرا کس دیگری جلویم میگذارد بی آنکه از من بپرسد  خوب روغن برایم مضر است و شیرینی هم مضر است کره هم مضر است .......ماست خوب اسست ونان !

در جایی نوشته ام که به روح انسان اعتقاد دارم  که بعنوان بهترین  مقدس ترین بخش انسان درهمه ادیان است  اما امروزکمتر انسانرا میبنم تنها هیولاهایی را  میبنم که تنها بشکل انسان راه میروند وفاقد روح .

ترس را سالهاست کنار گذاشته ام  هراسیدن از بیمارستان وجراحی  نیز برایم تنها یک نمایش است یک جابجا یی  وهنگامی که میاندیشم مرگ یک انسان تنها  افتادن او از عمودی به افقی وروی زمین است دیگر واهمه ای  ندارم  تا توانسته ام به دیگران کمک کرده ام اما دیگر امروز اینکار ازمن ساخته  نیست خود درمیان انبوهی از اثاثیه بی مصرف نشسته ام نه توان ویارای آنرا دارم که انهارا بیرون بریزم چون قدمت تاریخی دارند ونه تحمل دیدن انهارا  سرخوردگی نلخ است . خیلی هم  تلخ ومن این تلخی را زیر زبانم مزه مزه میکنم .

 زمانی که به گذشته میاندیشم میبینم همیشه درخواب راه میرفتم  حال سی سال از بیداری من گذشته  هیچ نمایشی  ندارم نشان بدهم  به هیچ رویدادی نه دل میبندم ونه بیزارم / بی تفاوت . 

 به انبوه لباسهایم مینگرم  ایکاش یک  منبعی وجود داشت ومن میتوانستم همه آنهارا برای زنان وکودکان سر زمینم بفرستم در طی این چهل واندی سال هیج منبعی هیج جایی را نیافتم که امن باشد تا بتوانم کمک هایم را  به آنها بسپارم  همه یا سیاسی  هستند یا دزد .  حال امروز تنها با خودم اشتی کرده ام   این اشتی درونی  بمن  وهمه انسانها  به انهایی که دراین ساعت درمنزلهایشان زندانی هستند  وآنهایی در فقر بدون پشتیبان  وبستری راحت  زندگی را به شب میرسانند  صدای منهم به انها برسد  وکورها چشمانشان باز شده  و متکبرین ونو کیسه ها  بیاد داشته بانشد که مغلوب شدن درآخر کار چندان خوب نیست . 

خوشحالم که دربهترین  سالهای زمان زیسته ام وهرچه خواسته ام داشته ام اگر چه درکنارش مجبور بنوشیدن ابی تلخ نیز بوده ام زندکی مالیات دارد آنهم ما لیاتی بسیار سنگین   وباین  نتیجه رسیدم که هرکه دانست توانست  .  من نداستم ونتوانستم ! 

شب گذشته نگاهی به شامی که جلوی من گذاشته بودند انداختم وگفتم این غذارا حتی به یک زندانی هم نمیدهند در کنارش کمی سس یا روغن یا لیمو !!! خیر   انرا تماشا کردم ماستی را سر کشیدم وبه رختخوابم رفتم . پایان 

ثریا ایرانمنش 12/03/2021 میلادی برابر با 22 اسفند 2579 شاهنشاهی 

هیچ نظری موجود نیست: