ثریا ایرانمنش «لب پرچین»
چندان کار دلپسندی نیست برای کسیکه نویسنده نیست. تنها نویسندگان را دوست دارد تنها در این راه خاطرات نا خوشایندی را بیدار میکند خاطراتی شناخته یا نشناخته تصورات خصوصی وخوشیهای زود گذ ر.گاهی فکر میکنم هر یک از این نوشته ها به تنهایی یاد آوری دردناک از دوران کشمکش ورنج تنهایی بوده ، دورانی که من با دشمنی وعدم درک وشناخت انسانها در میان آنها چون توپی دست بدست میشدم ودرنهایت از افکار شادی بخش وکارهای خوب دور افتاده بودم باتقدیم این نوشته ها به دوستی نازنین ومحبوب عزیز برای تسکین درد این سایه های زشت که تنها در تمام عمرم مرا دنبال کرده بخصوص این روزها که در زندان اجباری بیشتر عمق یافتند خود را تسکین میدهم ،.این سال اخیر شاید زشت ترین بدترین سال زندگیم بوده ادامه دار خواهد بود. ، انسان به آتش جهنم نیز عادت میکند . تنها مهربانی نازنینان که از نظر بعد فکری از هم دوریم و آنها نخواهند توانست بر داشتی روشن از این یادداشتها داشته باشند (چون بخیال خودشان در یکی از بهترین سالها به راحتی وخوشی زیسته اند مالیاتی هم در اینمورد پرداخت نکردند. مالیاتها بر عهده من بود ) ..
زمانی اوقات فراغت من با مردان وزنان عالم وبزرگ میگذشت از آنها میاموختم کتابهای زیادی را با هم رد و بدل میکردیم غیر سیاسی من به روح پاک اعتقاد داشتم (امروز همه ارواح شرورند ) به مسیحیت احترام داشتم بعدها شاهد ظهور هیولاهایی بودم در قالب انسان وفاقد روح فردی وانسانی وسر انجام ....رسیدیم به این زندان اجباری ،،،،،
.بقیه دارد
یازدهم مارس دوهزارو بیست ویک / اسپانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر