چهارشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۹

تندیس عشق

" لب پرچین "  ثریا ایرانمنش  .اسپانیا 

تو گوهر بین واز خر مهره بگذر/ ز طرزی کان نگردد شهر وبگذر 

چو من ماهی کلک  آرم به تحریر / تو ا زنون والقلم  می پرس تفسیر 

اگر بخواهم  تندیس ترا بسازم از کدامین  چهره های عالم میتوانم وام بگیرم ؟ از داود  میکل انژ / از آپولون ویا  ...ا زخودت ؟ 

تو نیمه منی  همیشه من ترا نیمه قامت دیده ام  وهمیشه در ارزو ی دیدار تو به سر زمینها سفر کرده ام  هر گز ارزویم از این فرا تر نرفت  غیر ازان حصاری که دورخود پیجیدم وترا نیز با خو به آن قلعه بردم  با تو سخنهای سر بسته گفتم  از معاشقه ماه با  درخت حرفی نزدم  وهیچگاه درارزوی دیدار ننشستم  وامروز دیگر دیدار نیر است  نوبت ان گذشت .

تنها ازهر کرانه لبخند تلخ  ترا میبینم  ونوش خندت را  تنها یادرا باید گرامی داشت  وتنها  پرتو ناگها نی که گاهی از زیر چشمان روشن توبر جهان تاریک نور میپاشید .

من زیر آن نگاه پنهان میشدم  واز تو سر شار  از جلوه برهنگی تو سخت خوشحال و احساس میکرد م که هردو دراستانه گناه ایستاده ایم  ومستانه به ان لبخند میزنیم  من لبان تشنه ام را برلبان ملتهب تو میگذاشتم  اما تنها دیوار بود وبس  ودستی که برگردن من حلقه خورد بود نوار لباسم بود .

دیدار دیگر دیر است  گاهی اندیشه هایم اتشین میشوند وگاهی تلخ وزمانی مرارت بار  درزندانی که برایمان ساخته اند وکم وکم قلعه خواهد شد وما مانند جانوران درون ان لانه میکنم تخم میگذاریم  وناگهان درفروغ لاجوردین اسمان به پرواز در خواهیم آمد مانند یک پشه  - تنها بتو می اندیشم .

زمانی فرا میرسد که اروزی دیدار  تو مرا به مرز دیوانگی میکشاند  وزمانی فرا میرسد که دیدار تو مرا به غضب دچار میکند چگونه مانند یک پروانه 

 آهسته آهسته به قلب من چسپیدی وبه درون رفتی ودرآنجا تخم گذاشتی خود پرواز کردی اما جای پایت هنوز مانده است زمانی ارزو میکنم منهم پرواز کرده  میان بازوان عریان تو پنهان شوم  ویا درمیان ا ن گیسوانی که مانند مار چهره ترا پوشانده اند .

از کدام انسان زنده دنیا وام بگیرم نا تندیس ترا درخیال بسازم وبه ستایس ان مشغول شوم 

دیراست وبسان رودکی باید بگویم که : مرا بسود وفروریخت هرچه دندان بود .

وزمانه  چالاک وار  وماهرانه هر چه را که داشتم  به تاراج برد  .

تنها لبان خونین من  ودهانی تلخ  خالی از هر شهدی  در ارزوی  جستن آن درددانه است  که بجای خود بنشانم وبه روی تو لبخند بزنم  لبخندم امروز اندوهگین است .

حال دراین اطاق کوچک با ایوان بلندش  راهی به باغ خاطره ها یافته ام   و به دور از هر هیاهویی حتی غربت را نیز فراموش کرده ام وطن من میان باروان توست درانجا احساس ارامش وامنیت میکنم میلی به دیدار اقیانوسها و دریاها و رودخانه ها  و جنگلها ندارم . رودخانه عشق درمن جاریست  ومن همچنان زمزمه کنان برایت خواهم خواند مانند رودی آرام .

روان را با خرد  در هم سر شتم  / وزان تخمی که  حال بود کشتم 

فرح بخشی در این ترکیب پیداست  / که نغز شعرو مغز جان اجزاست ...... بزرگ مرد شاعر حافظ شیرازی 

پایان 

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 23 سپتامبر 2020 میلادی برابر با دوم مهر ماه 1399 خورشیدی !!!!




 
 

هیچ نظری موجود نیست: