دوشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۹

راز اعداد وحروف


 " لب پرچین " ثریا ایرانمنش. اسپانیا
----------------------------------
یک خنده  - یک تبسم 
یک نوای صادقانه 
 نه دیگر نیست  جایی
 غیر از خنجر های آغشته به خون 
با لبخند های فریب 
و مهربانی ها گم شده 
تکرار وعده های بی پایان 
و....دیگر هیچ 

حوصله ها رفته  افکار گم شده  شبها تنها در رویاهایم حروف  میچرخند واعداد میرقصند /
شب گذشه بوی شمع درخانه پخش شده بود گمان بردم دخترک شمعی را روشن کرده وامروز صبح او ازمن میپرسید تو شمع روشن کرده بوی ؟
حروف دور سرم میچرخید  " میم " یعنی مهربانی وعطوفت   " ف" یعنی  ویرانی و خرابی همه آنهاییکه نام آنها به " ف" شروع میشد مخرب بودند وآنهاییکه با میم شروع میشد مهربان .

روز گذشته سر انجام موفق شدم به خانه تازه ساخته پسرکم بروم نوک کوه ! هنوز اسانسورش را نصب نکرده  چهل وچهار پله را باید طی میکردیم  آسانسور خصوصی دو طبقه می ایستاد   اول  طبقه ای که اشپزخانه سالن ودفتر کار ش بود وطبقه دوم اطاق خوابهایشان دیگر نتوانستم پله هارا تا بالاتر بروم واطاق خوابهایشان راببینم .

جالب بود کر کره با تایمر بالا وپایین میشدند خبری از دستگاه کولر و پنکه نبود دستگاهی درموتور خانه بود که هوای خانه را تنظیم میکرد  تلویزیون مدار بسته ودوربینها که همه را زیر نظر داشتنداستخر یکه اب آن خارج وتصفیه میشد ودوباره بازمیگشت  همه چیز برایم جالب بود  اشپزخانه او با آخرین سیستم مجهربود خوشا بحال عروس !

پرسیدم حال چرا در بالاترین نقطه کوه  امده ای   ؟ 
گفت دیگر میل ندارم کسی راببینم از درون دفترم با دنیا  رابطه دارم  بچه ها ! او خوشا به حال شما بچه های امروزی  پدری نیست تا کشیده به بناگوش شما بخواباند ویا شمارا متهم به هزار گفته های نا مربوط  نماید  همه چیز دراطاقهای شما تنظیم شده  حتی خوابیدنهای شما !

به خانه قدیمی خود بازگشتم گویی از یک دنیا به دنیا دیگری  آمده ام گویی به فضا رفته بودم  استخر ی که که  متعلق به ساکنین این بلوک است که تا امروز پایم به انجا نرسیده دیوارهای کچی ریخته شده اشپرخانه کوچک که همه چیز رویهم تلمبار شده  وشیر ابی که شش ماه اسد منتظر ی لوله کش نشسته ........وبه ان یکی میاندیشیدم و.....دیگر هیچ 

بیم داشتم  که مبادا خوابی دیده بودم  اما نه واقعیت داشت  یک راست به تختخوابم پناه بردم تنها جایی که برایم  امنیت  میا.ورد ....شاید هم نه . بوی شمع خاموش هنوز درخانه میگردد. 
ومن به آن حروف  وکلمات اسرار امیز میاندیشم که همه شب در مغزم بالا و پایین میشدند .
خوب خلایق هرچه لایق .......دختری از مرز سیبری  برای یافتن کار بهتری باین سو میاید ...ملکه میشود  ......وملوکی که خاک میشوند >
گلستانی که لبریز از خار مغیلان است ومن...درانتظا ر موجودی که برای خو دم انتخاب کرده ام همان رویا!
پایان 
ثریا ایرانمنش / 29 سپتامبر 2020 میلادی . اسپانیا .


هیچ نظری موجود نیست: