ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه توست
وجودم از تمنای تو سر شا راست
زمان دربستر شب
خواب وبیدار است ........."فریدون مشیری"
این اشعار واین گفته ها دیگر متعلق بما وامروز ما نیست اینها متعلق به زمان خود میباشند اشعار ونوشته هاهم روح دارند وزمانی زنده وزمانی خواهند مرد .
امروز زمان زمان مسابقه برد وباخت است زمانی است که باید بدانی کاو خودرا روی چه شماره ای بگذاری تا برنده شوی واگر برنده شدی هستند کسانیکه با تیغ و خنجر در پس دیوارهای نامریی ایستاده تا ترا بر زمین بکوبند /
خوشبختانه یا بدبختانه من چندان دستمرا را رو نمیکنم اگر بازنده .یا برنده باشم چهره واحوالم یکی است .
روز گذشته نوه ودخترم برای خداحافظی باینجا آمدند نگاهی به چهره بلند واندام زیبای این بانوی نوجوان که حالا بیست وسه سه ساله شده بود وهم وشعوروسطح داناییش از خیلی مسن ترها بالاتر بود کمی مرا مغرور ساخت فورا آن غرور را ازخود دورساختم همه دارند ازنوع بهترش را هم دارند .
برادرش در کلاس ودرامتحاناتش همه نمره هایش پلاس خورده بود یعنی تا بالاترین سطح نمره ها حال رفته بود تا با دوستانش باین مناسب جشن بگیرند یعنیی یک نوشیدنی بنوشند !! دخترم مشغول پس وپیش کردن عکسهای روی موبایلش بود وسپس گفت :
مامان ! تو هیچگاه نوشته ها وخبرهای بین مارا نمیخوانی ؟
گفتم اگر بمن مربوط نباشد نه !
گفت اما این یکی باید برایت خیلی مهم باشد آنرا ندیدی؟
گفتم نه ! عکس پسرم را نشان داد که دریکی از روزنامه های روزانه سر زمینی دیگر به چا پ رسیده بود وحال آنکه جوانی دیگر عکس اورا بمناسبتی چاپ کرده وآن جوان نوشته بود برایم افتخار امیز است که دریک صفحه با این فلانی هستیم !!! خوب ؟! بمن چه مربوط است ! این افتخارات مربوط به همسر وفرزندانش میشود من کاری نکردم تنها کنارش راه رفتم ومواظبش بودم یک پرستار مهربان هرچه را که امروز دارد از خودش دارد از وجود خودش واینکه راهش را درست پیدا کرد من تنها جلوی بعضی از کارهایی که ممکن بود باو صدمه بزند گرفتم اول ازهمه آنهارا از سیاست دور کردم ونگذاشتم وارد هیچ گروه ودسته ویا حزبی شوند سیگار کشیدن مشروب خوردن وسایر کارهای کثیف را باو گوشزد کردم واورا راهنمایی نمودم وظیفه ام بود شعور او ذوق او وهوش او باعث این ترقی شده نه من !
نگتاهی بمن انداخت مدتی مکث کرد به چشمانم خیره شد ...پرسیدم چی ؟ چرا اینگو.نه بمن مینگری من حقیقت را گفته ام من نه ازآن خطوط و از بالا پاین رفتن ارقام وحسابهای دروس او ونه از تکنیک ها ونه از شماره ها چیزی میدانم تنها نگاه کرده ام این خود او بود که درمیان این خطوط مجهول زندگیش را یافت وامروز صفحه گوگل را پر کرده است بمن ارتباطی ندارد .
نگاهی دیگر بمن انداخت وگفت خوب ! یک چیز دیگر امروز همه همکاران من به اطاقم ریختند که چرا رییس برای تو گل فرستاده است ! نه این یکی برایم قابل هضم نبود بانویی جوان وامریکایی بی آنکه مرا ببیند تنها عکسهای مرا دیده دربیمارستان برایم کارت فرستاده حالل گاهی برایم شکلات ویا گلی میفرستمد منهم جوابش را میدهم بتو چه ارتباطی دارد ؟ .
گفت دیگر خسته بودم به اطاقش رفتم وهمه ماجرا را گفتم منهم بیخبر بودم تنها پسرک گل فروش با یک دسته گل به اطاقم امد وگفت اینهابرای مامان شماست از طرف ریاست مدرسه .
بهر روی خانم ریاست مجبور شد زنگ را بکوبد وهمه رایکجا صدا کند وبگوید که کار من بشما هیچ ارتباطی ندارد وبه این زن جوان هم ارتباطی ندارد من از آن خانم خوشم آمده میل دارم برایش گل بفرستم یا شکلات یا شیرینی وشما تا چه حد بیرحمید ........
نه دیگر اینجا را نخوانده بودم ! عکس اورا دید م زنی نسبتا میانه سال زیبا وصورتش نشانی از مهربانی وانسادوستی داشت .وزنی مومن مسیحی واقعی !
حال باید دستم را رو کنم ؟ نه کور خوانده اید برگهای برنده دیگری دردستم هست .
تمام شب بیدار بودم ودراین فکر که مهربانیهای کجا شدند وچرا چهره عوض کردند انسانها چرا ناگهان تبدیل به حیوان شدند آن خصوصات خوب انسانی آنها کجا رفت مگر مال دنیا وطلا ودلار چقئر ارزش دارد که همه خودرا برده ان ساخته وبه اندکی مهربانی ناگهان مانند شغالان گرسنه بسویت حمله ور میشوند .
باز باید شعری را از مادرم بخوانم که همیشه زیرلب زمزمه میکرد :
صد بار بدی کردی ودیدی ثمرش را
نیکی جه بدی داشت که یکبار نکردی ؟
حال من مجبورم دستهایم را پنهان کنم وچیزی را دیگر به نمایش نگذارم هرچه هست مویوط بخودم میباشد . نه دیگران وایکاش دیگران دخالتی در کار وزندگی ما نمیکردند به هنگام افتادگی هیچکس دستش را بسویم دراز نکرد امروز همه دستها بسویم دراز ست ومنهم همه را با مهر میفشارم وانتطا ر دشمنی ندارم . ملتمسا !
پایان
ثریا ایرانمشن / 21/ 08/2020 میلادی / اسپانیا /