شنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۹۹

سفر درشب !

خصوصی نویسی روز شنبه!
------------------------ 
خلیی جالب است / خیلی دردناک است وخیلی خنده دار  شبها بیدارم مگر باخوردن قرص  امروز در این فکر بودم که حتما یک گناه بزرگ مرتکب شده ام  که باین روز افتادم اما به اطرافم  که منیگرم گناهکارانی را میبنیم که درناز ونعمت سلامتی  کامل بسر مبرند .
در بیخوابیها به گذشته ها سفر میکنم 
سر هرراهی  که میایستم  میگویم نه! این خیلی بد بود  بریم خط دوم  انجا ! نه ! این بد تر بود  سفر را ادامه میدهم تا میرسم بتو ! آهان ! این شیرین ترین دوران بود ! مسخره است !  نه؟  .... با این پیغام ویک  عکس  همین  همه ماجرای من تو همین بود ! مدتی رهایت کردم پر ذهنم را مشغول خود ساخته ورهایم نمیکردی  امروز هم سایه ترا دراطافم میبینم  هر صقحه ای را که میگشایم تو  رد میشوی همانند یک سایه . هم خوشحال میشوم هم میترسم .
اوه ! نه ! اینجا چکار میکند ؟  اما درته دلم غوغایی برپاست  که بار دیگر گرفتمش .
میخواهم بنویسم که در همه زندگی گذشته وحال من تنها یک نقش باز بود  بقیه همه سیاهی بود ورنج وآن نقش زیبا تو بودی  بنا براین باید دوباره بتو بیاندیشم  .

چگونه شروع شد ؟  داشتم  از دست کسی فرار میکردم  تو رسیدی برایم پیامی فرستادی اما نه بنام خودت بنام خواهر کوچکت  ...... دلم گرفت . کو ؟ کجاست ؟  باید اورا ببیابم  باید همانند خدا اورا دنبال کنم .اوباید به انچه که میخواهد برسد  جنگ من با همه شروع شد  برایم  هیچ چیز وهیچکس در این دنیا مهم نوبد  تنها دیدگانم را به راه تو دوخته بودم  ازاین دیوار وبه ان دیوار ..مهم نیست میل ندارم که اورا دربست دراختیار  بگیرم این یک کبوتر وحشی است رام شدنی نیست دست آموزنیست پرواز را دوست دارد   او مرتب درحا ل پرواز است  وبر سر هر دیواری مینشیند آوازی میخواند ودوباره به پرواز ادامه میدهد  میل دارد تبدیل به یک عقاب شود ....شاید هم شد کسی چه میداند ؟ .

از پرواز هایت. ودویدن هایت  -  خسته میشدم ترا رها میکردم  ....آه الان کجست  چه غذایی دوست دارد ؟  کجا میرود  ؟ چه عطری میزند  چه بویی میدهد ؟  این شد زندگی من  همه گذشته هارا به دور ریختم وزندگی را ازتو شروع کردم دیگر هیچگاه سزی به  گذشته نزدم .از آ ب گذشته  ننوشیدم  ان آب گوارا وخنگی که روح مرا جلا میداد پرواز تو روی اسمانها بود .. 
شب گذشته باز بیخواب بودم  میل ند اشتم به قرص خواب پناه ببرم ...خو ب !....برویم برای خود یک اقسانه بیابم وبگویم ... ا زنوه فاتح هرات ؟ً که همه فامیل به او  مینازیدند ؟ بی آنکه از تاریخ ننگین  وفروش آن  اگه باشند !! یک خود فروش ونو کر انگلستان . اوف نه این طایفه سواداشان درحد همان  نوشتن نامشان زیر قباله هاست  وخواند ن رومانهای جلد کاغذی  وشنیدن اوااز کوچه باغی خوانندگان پایین شهر . منهم آنها  را دوست داشتم اما نه برای همیشه .

حال از اینکه نواده فاتح هرات  با انها وصلت کرده بسیار مفت خر بودند !!
نه این قصه را رها کن برویم پاریس  اوه.....نه ! نه !  تنها زمانی آن شهررا دوست داشتم که با کو.دکان چهار ساله وپنج ساله ام رفتم ....هر جا که آن دیو در کنارم بود باید داستانرا سانسور میکردم متاسفانه همع جا حضور داشت یا مریی یا نامریی . 
خوب است که سری   به دوران نامزدی بزنم ...اوف نه  یک بازی بود برای قرار ازخانه  ساختن دو حلقه که نام ما درزیر ان حک شده بود وتاریخ نامزدی وشب نامزدی !!! اوف ....نه  برگریدم وبه سفر خود ا دامه دهیم  به کجا بروم ؟  اینجا ؟ نه آنجا / نه دوستان با کلاسم ؟! اوف ....نه ......مدرسه ؟  دفتر کارم !؟ اوه بد نبود زذ وخوردی بود اما دوستانه حل میشد ........
 با زرسیدم بتو  بهترین داستان وشیرین ترین آنها  ....خوب از کجا شروع کنیم ؟  وچرا به پایان رسید ؟ نمیدانم .من خسته بودم بسکه دنبال تو از این بام به ان بام رفتم  دیگر خسته شدم وبا دیدن رفقایت  بیشتر خودمرا کنار کشیدم اینها کی هستند که او به دنبال خودش روان کرده است ؟ نه بهتر است باین داستان هم پایان دهم .
دیگرافسانه شیرینی بجای نمانده تا شبها برای دلم بگویم وبا لبخندی شاد بخواب دلپذیری فرو روم .
در زیر این بار گران 
دیگر ان نیستم  که بودم 
خالیست  از ان اتش  دیرین در وجودم 
پیجیده  در چشم فضا -   دود کبودم 
 خفته است  در خاکستر  پیری / سر ودم 
ا فسوس افسوس !
 دیگرنه ان هستم که بودم /
نادر پور  از کتاب سرمه خورشید /
پایان  
ثریا ایرانمنش /اسپانیا / اول آگوست 2020 میلادی !