ثریا ایرانمنش " لب پرچین"اسپانیا !
===================
هر صبح - چون پرنده ای بی بال وپر -
از زهرنیش خوابهای پریشان
بر میخیزم برای روشن کردن یک شمع
پیله ای وحشتناک بنام ( فیس تایم) همهرا درخود پیجیده است واگر کسی بتواند خودرا به ماهواره ای برساند وروی آن خودنمایی کند برای بینندگان بیچاره حق الزحمه وجهی میخواهد تا بنشیند خود لوطی شود وعنتزی را بیاورد برای بازی کردن ونمایش دادن .
این بیماری همه گیر شده دنیا ی مجازی تنها به دنبال ( فالاورند ) شاید از طریق آن نمایشات مسخره بتوانند در دنیای مجازی نیز یک بیزنیس راه بیاندازند درعین حال وظیفه دارند که مغزهارا بنوعی شستشو دهند هریک در دکان بزازی دیگری کار میکند همه دکانها نیز دونبشند !
از پیله خودم بیرون آمدم وبا سرز مینم برای ابد خدا حافظی کردم حال شدم دختر آواره دنیا ! بی هیچ امیدی با دردهای نهفته در انتهای قلبم .
هر ظهر مانند یک رباط چیزی را به درون شکم میریزم مهم نیست چی باشد تنها بتوانم بروم دلم برای طعم گس یک لیوان شر اب لک زده دیگر نمیتوانیم مانند گذشته در جایی بنشینم وشرابی ارزان قیمت سفارش دهیم وبا سر درد بخانه بر گردیم دیگر نمیتوانیم مانند گذشته تنها دریک کافی شاپ بنشینیم ویک شیرینی با یک تکه کیک فریزری با یک لیوان قهوه مصنوعی نوش جان کنیم وبا آنرژی دروغین بخانه برگردیم .
هلیکوپتر ها دراسمانها با دوربینهای بزرگشان مشغولند کاغذی به زیر درب خانه ها میاندازنده آهای عفلهای باغچه ات بلند است آنرا ببر تا از حریق جلو گیری شود اما درعین حال بما میگویند که برادر بزرگ همه جا ترا نگاه میکند تا دست از پا خطا نکنی .
خطا کاران بزرگند وشما خیلی کوچک !
روز گذشته درانتطار دیدن فرزندانم بودم ساعتها روی باللکن خنک نشستم مرغان ماهی خوار بر فراز دودکش ها نشسته درانتظار امواج دریا بودند تا از ابهای گل ابود ماهی بگیرند نمیدانم چرا مررا بیاد آنهاییکه روی فیس تایمها نشسته اند انداخت آنهم مبارزه جویان عالی وجان سپار وقوی پنجه !!!چهل سال است دارند مبارزه میکنند تا سر زمین را بفروشند به چین ویا روسیده حال دوقسمت شد نیمی روسی ونیم چینی من چکاره ام؟ هیچ ؟ آن چفاد دوره گرد بنام وزیر خارجه که تنها برای پا اندازی کنار قلعه ساخته شده با ان دندانهای گرگ نماییش سر انجام سر زمین ما را فروخت .
وآن مردک علیل وواخورده زیر عبا با مغز تهی وانبوه بیماری در کنار بدل خود چرت میزند این بدل اوست که گاهی سخن مپیراند ودیگران رابگرد خود جمع میکند در دوردستها مینشیند که کمتر کسی بتواندبه چهره واققعی ا و پی ببرد نگاه کردن باو برای زنان حرام وبرای مردان مکروه است !
احساس میکنم او همچو کرمی پیر درون پیله ای کثیف تنیده بی هیچ ابریشمی از خیال چه بسا از هوش هم رفته باشد ..
دیگر شوقی ندارم تا از خیال آن برخیزم . امید ؟ یا خیال ؟ هیچکدام برایم کارساز نیستند بین شب وروز فرقی نمیگذارم بس روزها از این چهارراههای بی فایده گذر کرده ام .
ما همه مرده ایم ود رخون خود خوابیده ایم کودکانمان به پیری رسیدند موهایشان سپید شد وما تنها یک سایه درکنارشان راه میرویم کلام ما نیز قادر نیست رنج را ارزوی شانه های آنها بردارد .
دخترم فریاد میزند :
مگ دراین دنیا قانونی نیست ؟ حقوق بشری نیست ؟ تا جلوی اینهمه جنایاترا بگیرد چگونه بر پیکر دختری شلاق میزنند؟ چیزی ندارم درجوابش بگویم قانون حقوق بشر تنها زمانی کار کرد که میل داشتند سر زمین مارابه نابودی بکشند وموفق هم شدند دیگر بشری نیست تا حقوقی داشته باشد میان حیوانات داریم زندگی میکنم وگاهی از ترس مانند یک مییون چالاک به بالای درختی میپریم تا دست شکارچی بما نرسد بالای درخت هم باز از دست مارهای زهر آگین درامان نیستیم !
دیگر هیچگاه من نخواهم توانست چکمه هایمرا بپوشم وبه میان برفها بدوم وقهقه خنده دیگرانرا بشنوم .یا در بالای کوه توچال عدسی وچای نعنا بخورم !
امروز در میان وحوش ودر دنیای وحشی بسر میبرم در ابی کثیف از خاطرات تلخ غوطه میخورم واز درون سینه ام فریادی میکشم که هیچکس صدایش را نمیشنود واز هیچ امیدی به شوق نمی ایم .
اینجا تنها دوراه دارم سوی زندگی ومرگ یکی تنگ ودیگری تاریک وبد نام . پایان
ثریا ایرانمنش / ششم ژولای 2020 میلادی / اسپانیا !