ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا
----------------------------------
نمیدانم در کدا م گوشه تاریخ ایستاده ام
ونمیدانم تو درکدا م کوچه های شهر پنهانی
شهر من شهر توهردو گم شده اند در غبار تاریکی
شهر ودیار من سال خورده تر از تاریخ است
ما هردو سرنگون تاریخ نگون بخت شاهانیم
وبی ایینه بی چراغ بسو ی تاریکی ها روانیم
هرشب با یادتو میخوابم باین امید که ترا در رویاهایم ببینم
وهر صبح با یاد تو بر میخیزم وخاک آینه را میروبم
شاید چهره ترا درآن بیابم
هردو به یک ایینه مینگریم
مرا دوست بدار که سخت محتاجم
ومن دوست میدارم شهری را که بمن خیانت کرد
ومردمش مرا به آتش خود خواهی
سوزاندند .
امروز سرنگون بخت خویش است
مرا دوست بدار که سخت محتاجم
امروز ای مهربان دور
هریک در دوسو ی این جهان بیمار ایستاده ایم
هر دو تکیه بر شهامت خویش کرده ایم
دیگر آسمان ما لاجوردی نیست
ودیگر چراغ خانه ما روشن نخواهد شد
ما را فروختند خیلی ارزان تراز بهایی که داشتیم
حال من مانده ام وتو
در دو سوی جهان
من در سایه هراس تو خفته ام........ و
تو ؟ زیر نگین الماس نشانی که ترا خرید !
پایان
ثریا
اسپانیا / 2020 /04/ 10 میللادی و..... یک جمعه غمگین .