یکشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۹

هذیان

ثریا ایرانمنش " لب پرچین"  اسپانیا !
------------------------------------
جمال یار ندارد نقاب وپرده ولی
غبا ره بنشان  تا نظر توانی کرد 

فریاد از این آسمان وداد از این زمین وزمان  که دشمنان شب  همه را ازبین وبن برافکندند . روزهارا  به جرم زندگی به شب سیه  تبدیل نمودند  ودلیرانه زیستن را دربیدادگاهایشان  محکوم کردند .

امرو ما  تنها در نگاه یکدیگر  شامگاه را به صبح وصبح را به شام میرسانیم  صدای  پای( زهر)  بنام عدالت  با رسم ورسومات خویش  چشمان خسته مارا میپوشاند ودهان مارا برا ی بوسیدن وپیکرمانرا برای بودن درکنار یکدیگرمیپو.شاند .
همه با دستمالهای  بی هویت  بسته شدند .
 وما....؟ در کشا کش این  فریاد ها وبین دو دریچه دیروز وفردای نیامده  اصرار بر زنده ماندن را داریم .
خورشیدهمچنان به تابش خود اد امه میدهد وماه همچنان درپهنه اسمان به گردش خود ورعنای خود میبالد .
ما یک یک روزهارا میشماریم  تا دربهای زندانمان باز شوند  وظاهرا تکیه بر شهامت خود داده ایم  دردوردستها هنوز فریاد اتش .... وفرمان ان اجرا میشود  وروز پریده زنگ  خون بیگناهی را میپوشاند تا رنگ بگیرد .
من از میان دودی که چشمانمرا بسته بود  گریان وشتابان برخاستم  چرا میگریستم چه رویایی راطی کرده بودم درخواب نوشین ؟  وچرا با چشمان اشکبار برخاستم .
کسی چه می داند ؟ شاید درانتظا ر کیفر بیگنا هی خویش  ایستاده ام  به اهنگ شهر خالی گوش فرا میدادم وچه با این روزها مقارن بود  وای که  معشوق که از عاشق میترسد .
هیچگاه ودرهیچ زمانی من شهر را باین خلوتی وسکوت ندیده بودم  به ناچار باز به آن اینه کدر رو کردم که چهره اش را یعنی هزار چهره را در زیر غبار معصومیت پنهان کرده بود .
اورا نیز به زباله دانی فرستادم  گرفتن گرد از هزا ر چهره او بیفایده بود .
او نمادی بود از سرزمین  وکوهپیایه ای که خدایان  هر شامگاه  با مشتی ستاره آسمانشرا درخشان میساختند  من اورا تا صبحدم در سینه خود پنهان میکردم  او از سر زمین غربت من دور بود  .
دیگر به باغ خاطره ها سفر نخواهم کرد  ویاد چراغ وچراغها را نیز از ضمیرم خواهم زدود  بیاد ستارگانی  هستم که ناگهان از آسمان بر روی زمین فرو ریختند وخاموش شدند  چرا که چشم زمانه کور است  وکورا طلب میکند .

امروز روزی است که روزه داران مومئن برای آن روح پاک به اسمان  رفته روزه خودرا با یک تخم مرغ میشگنند اما تخم مرغها هم وارد بازار  شدند وروح او نیز فراموش گشت درب خانه ا ش را بستند .بجا ی او پیامبری  دیگر ظهور خواهد کرد  که هرگز کشته نخواهد شد.ث

گر دست رسد بر سر  زلفین تو بازم 
چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم 

در مسجد ومیخانه  خیالت  اگر اید 
محراب وکمانچه  ز دو ابروی تو سازم 

گر خلوت مرا شبی از رخ بفروزی 
چو صبح بر افاق  جهان سر بر بفرازم

محمود بود عاقبت کار دراین راه 
گر سر برود درسر سودای عیازم " خواجه شمس الدبین محمد خواجه حاففظ شیرازی "
پایان 
ثریا ایرانمنش / 2020/ 04/ 12 میلادی " عید پاک "!