شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۸

دلنوشته ×

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
من خود تاریخ هستم  آنرا لمس کرده ام ودیده ام گاهی آنهارادرقالب داستان میاورم .
امروزز زیر دوش  بیاد _تو_  بودم درواقع هرشب بیاد تو هستم ویک آه ویک لعنت ابدی نثار روحت میکنم × میپرسی چرا ؟  برای آنکه گمان برده بودم  میتوانم بتو تکیه کنم زیادی خسته بودم عاشق تو بودم واین عشق را به قیمت گرانی خریدم اما نمیدانستم تو تنها یک بادکنک تو خالی هستی وهر روز بادت بیشتر میشود وزیر سایه ( برادر بزرگ)  ودرد زنجیر ها ی او درکودکی  وشاید انحرافات ازتو یک موجود بدبخت ترسو  ساخته که قدرت کاذب خودرا در یک بطر ویسکی میافتی  وسپس آخرین حرکت تو معشوقه گرفتن تو  آنهم یک فاحشه رسمی وخواننده کاباره ها  تریاکی به همراه  خواهرش هردو یکی با پیوند زناشویی با خانواده شما  وپس مانده های قاجاریه ودیگری همچنان درپی تو وجیب تو وشبها ترا تا  صبح درخانه خود نگاه میداشت  برایت تریاک عالی تهیه میکرد وبرایت میخواند ( تو به میخانه مرو عزیز من .... ) در میهمانیهای اداری تو آن سکرترت را که همسان یک تانگر نفتی بود باخود میبردی و به همه میگفتی همسر من اهل هیج میهمانی نیست وتنها بچه هایش را نگاه میدارد !!!! تو مرا نشاخته بودی یک دختر ایل  یک دختر سنگلاخها و آبشارها ودرختان تنومند   آیا  آن مشتی را که نثار صورت تو کردم ویک چشم ترا نابود کرد بیاد داری ؟ ....
هرروز  گنده تر میشدی وهرروز معشوقت با به تختخواب رفتن دیگران مالیاتهای  ترا کم میکرد ودست آخر  آخرین معشوق تو یک دختر 21 سالله بود که محرم تو بود !!!! بماند.
امروز  سخت احساس پشیمانی کردم .
همه  حواس تو دریک جا خلاصه میشد  پول وسکس  تو اصالتی نداشتی  اصالت تو مانند یک درخت حشکیده بود که برتنش نمد پیچیده بودند  همین . 
اصالت تو در باج دادن به یک آخوند درقم بود  واینکه دربازار پدرت را حاج اقا بنامند !  نه بیشتر وروزهای آخر که دیگر از ثروت انباشته شده بودی  فحاشی  را به شاه کشور شروع کردی اینجا دیگر ساکت نماندم  ومشتی دیگر حواله دهانت کردم وبا چند چمدان  راهی دیار غربت شدم که هنوز ادامه دارد .اما تو ؟! در بدترین شرایط مالی جان دادی  جنازه اترا بافروش سکه هایت که چشمانت به دنبالش بود وفرشی که مرتب آنرا باین وان نشان میدادی تا مشتری بیابی  از زمین بلند کردم ودرون یک دیوارجای دادم وفرش را بصورت یک سنگ بر رویت نهادم نامت را باد وباران  از روی سنگ پاک کرد  فامیل تو دیگر روی بچه ها نیست آنها با فامیل من زندگی کرده و میکنند  ازتو حتی یادی هم نیست یادگاری هم  نیست تنها یک دفترچه آنهم برای آنکه درآینده شاید نوه هایت میل داشته باشند ریشه خودرا بیابند وترا درحال رقص یا میخواری تماشا میکنند.
 خیلی سعی کردی که مرا بشکنی خیلی بدنامی برایم نوشتی وگفتی اما روزگار ترا بدنام کرد نه مرا ! 
تو هیچگاه مرا نشاخته بودی دختر ایل دختر کوهستان با روحی آزاد وسرکش که حتی به فلک نیز اجازه نمیدهد اورا خم کند یا بشکند . امروز خیلی دلم گرفته بود ودلم برای آن عشقی میسوخت که نثار تو کردم تو ریا کار / دروغگو ونماد همین فرهنگ منحط امروز که داریم میبینم .
مادرم برای اولین بار که ترا دید بمن گفت " 
او درونش خالیست تنها لباسها اورا نگاه داشته اند من آن روز نفهمیدم اما امروز فهمیدم آنهم برای آنکه به هنگام ساختن آن خانه لعنتی جلوی همه فریاد کشیدی ؟ برایت حمام را دراطاق خوابت بنا کردم وحمام دیگری برا ی خودما ن درزیر زمین !!!! همه چشمها به روی من خیره شد  !!!! وفریاد کشیدی همه خانه را سیم کشی کردم ومیکروفون گذاشته ام تا هرکجا که میروی صدای موسیقی را بشنوی اما دروغ بود تنها چند پلاک روی دیوار خودنمایی میکرد !!!! تو دروغگوی بزرگی بودی وریاکار ومانند اجداد دهاتی ات ....دزد. چیزهای زیاد از تو دارم پرونده ات  قطور است  سنگین است اما همهرا  پنهان کرده ام  نمیدانم چرا ؟! .
 دیگر زیاده عر ضی نیست . 
ثریا / همسر سابقت 
قابل توجه بازماندگان  ونوچه های فامیلت که پس از سی سال بمن تلفن میکنند  وسراغ ثروت ترا میگیرند بی پول شده اند یادشان افتاده که دایی یا عموی ثروتمندی دریکی از کشورهای اروپایی دارند !!! زهی خیال باطل .  ./ث