شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۸

آندالوسیا

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " .
اسپانیا !
-----------------------

روز گذشته چهلمین سال جدایی  ایالت آندالوسیا ویا بقول دیگران آنلوز از اسپانیا بود  برای خودش یک ایالت بزرگ شده اما تنها برای  از ما بهتران  داد وستدها و غیره خوشبختانه ما  درکنار گود نشسته ایم وتنها تماشاچی هستیم .
به دنبال کتاب اشعار  - گارسیا  لورکا میگشتم تا شعری را که برای آندالوسیا سروده بود بنویسم اما متاسفانه آنقدر کتابهایم رویهم فشرده اند  که نتوانستم آنرا بیابم  بهر روی او هم یکی از کشته شدگان زمان دیکتاتوری بود که درگورهای دسته جمعی  جسدش گم شد اما یاد ش هنوز دردل مردمان این سر زمین زنده است .
 ومن  خاموش تر از همیشه به این صحنه پرهیجان واین جشنها نگاه کردم . نه گریه نکردم   اندیشه های من بجای دیگری میرفت  لزومی نداشت با گریه اندیشه هارا بپرورانم  کتابی را ورق زدم بجای خود گذاشتم بافتی را برداشتم بجای خود گذاشتم  دوباره به سطر اول خیال خود هجوم برد م که هیچگاه از من جدا نخواهد شد .
در سطر او.ل کتابم در سر زمینی بودم  که کشور شاهان  عالمگیر  وامروز ویرانه تاریخ است  افسوس خوردم  که چرا معجزه ای رخ نمیدهد وچرا  کسی نیست تا آنجارا آباد سازد تنها به ویرانی  میپردازند  ودر روی تابلتم عکس یک گوریل را دیدم با شال سبز داشت یک ضریح را میلیسید !!!دیدم با این حماعت نمیشود سر زمین ملی را ساخت ! 
باید بنوعی ماهم ملاهای مذهبی را به کنجی برانیم ومردمانی خردمندرا برجای  آنها بنشانیم مشتی فسیل ماقبل تاریخ همه درحال چرت زدن  افیونی ومعتاد در رویاها ملتی را به اسارت گرفته اند   جوانانی را که اکسیر ومعادن ساختار سرزمینمان  میباشند به قعر گورها میفرستند وچه بسا امروز هم عده ایرا بعنوان همین بیماری مرموز به دست گورها ندهند تا خیالشان راحت شود .
اینجا دراین شهر غروبها رنگ دیگری دارند رنگ شادی وبی غمی و صبگاهان  با مرطوب کردن خیابانها که این روزها مواد ضد عفونی نیز به آن افزوده میشود طراوت دیگری دارد  دیوار روبروی من یک تاتر بزرگ است  که تا سر حد دید من کشیده میشود  با همسایگان کاری ندارم همه دوستانم همان باغچه کوچک است که در آخرین طبقه آنرا به گل نشانده ام  .
اینجا هیچکس مانند من نیست  هیچکس احساس غربتی نمیکند  چرا که درفهم خود اوقات خوشی دارند با مستیها وبی غیرتی ها.
چه بسا شبها صدای زاری  از جایی بلند میشود  در وهم یک چراغ  خاموش  وصدای دل سر گردانی  که با پای هر رهگذری گوش به در میچسپاند  وبا دور شدن قدمها دوباره  درکوچه های خاطره ها سرگردان میشود .
نه . بقول معروف اینجا چراغ یقینی نیست  تنها برج بلند کلیسا با زنگهای مسین  ترا به دعا دعوت میکنند .
آندالوسیا برای ما سرگردانان بی خانه بهشت نیست اما برای توریستهای  فسیل اروپایی یک بهشت موعود است { بهشت مافیا }!همه چیز هست از شراب سرخ در خمره ها تا گوشت های دودی ونانهای یخ زده ومیوهای فریزیری وارداتی  خودشان کمتر صادرات دارند تنها باغهای زیتون است و انگورها پلاسیده .........وبیکاری  !!!.
پایان 
ثریا / 29 فوریه 2020 برابر با 10 اسفند 2578 شاهنشاهی .اسپانیا .