چهارشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۸

دشت جنون

ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا !
----------------------------------
گرچه مجنونم وصحرای جنون جای منست 
لیک  دیوانه تر ازمن دل شیدای منست 
آخر از راه  دل  ودیده سر آرد بیرون 
نیش آن خار  که از دست تودر پای منست ....." قرخی یزدی "

در یکی از رسانه های  لوس آنجلسی معروف  گفته شد که : 
اردشیر زاهدی  در افتادن شاه از تخت وناج نقش بزرگی داشت .
این چیز تازه ای نیست من از همانزمان که ایشان درنقش دون ژوان قرن بیستم در کنار ژاکلین کندی والیزابت تیلور راه میرفتند وآنهارا به تختخواب خود مفتخر میساختند میدانستم که این " یابو "  سر انجام بند پاره کرده وپشت وپا به مهربانی   ارباب خود میزند ودلم برای آن دختر نازک ونازنین وشیرین اندام شهناز میسوخت که چگونه دل باین تحفه بست وسر انجامی هم نیافت .
بعدها برای پاک کردن آثار لکه های جرم کتابهای نوشته شد خاطراتی ببازار آمد بنام مرغ طوفان ! بیچاره مرغ طوفان  حد اقل با باد وزش آن وطوفان  میجنگد تا راه را برای خود باز کند اما کاری به بقیه ندارد واین جوجه گردن دراز همانند زرافه سر انجام زهر خودرا ریخت وشد نوکر بی جیره ومواجب سازمانهای جاسوسی وزمانیکه من به دنبال خاطرات او میگشتم وروزی سر انجام چهل پوند دادم ویک کتاب رنگین ! در جلد عالی از ایشان خریدم تازه فهمیدم نوشته کس دیگری است ومیل داشته بواسطه روابط خانوادگی اوررا مبرا از هر اتهامی بکند و...... 
او همان دزدی بود که درخانه ارباب نمک خورد ونمکدان شکست .

لازم نیست کلاه خودم را قاضی کنم من بخوبی میدانم واحساسی پاک وروحی پاکتر دارم وحوادث را از قبل احساس میکنم مانند مرغان دریایی که از قبل شروع طوفانرا میشناسند ومیدانند باید بسرعت  خودرا بجای های امنی برسانند .
امروز او درسن نود سالگی در نهایت پیری وخرفتی  باز دست از خود فروشی وخود نما یی برنداشته و هرازگاهی اظهار وجودی میکند آنهم بنفع  قدرتهای لازم .
متاسفم برای محمد رضا شاه بزرگ مردی ساده دل ومهربان بود وزود فریب میخورد واطمینانش به این اطرافیان تازه وارد بیشتر بود تا دوستان قدیمی پدرش وآنهاییکه واقعا استخواندار بودند وسیاست را خوب میشناختند ومیتوانستند برای او یک راهنمای خوبی باشند .
او همه آن استخوندار های سیاست را ازکنار ش دور ساخت مشتی عمله واکره وتازه به دوران رسیده ودزد را دور خودش جمع کرد تا باو دورغ بگویند وتملق وچاپلوسی را بحد اعلا بدانند وتا کمر خم شوند واورا خدایکان بنامند ونگذارند او خودبیاندیشد .
ودر سراشیب پله  سوم اول مردم وسپس خود او  جان دادند وپله چهارم را تقدیم دشمنان کردند امروز دیگر برای همه چیز دیر شده است  حتی برای ساختن یک سر زمین دیگر واگر چیزی از دست این دزدان وقاتلین بجای بماند بیابانی بی آب وعلف همچنان وادیه خاموشان پدرانشان ! اینها ایرانی نیستند اینها مشتی واخورده وپس مانده های حرام زاده اعراب بدوی میباشند همین نه بیشتر .و متاسفم که اردشیر خان زمانه  با شمشیر زنگزده خود همچنان  درمیان میدان دور خود میچرخد همان جوجه  ازآب گرفته   وغرق عرق شهوات سیر ناشدنی .  پایان 
---
رخت بر بست ز دل شادی  وهنگام وداع 
با غمت گفت - یا جای تو یا جای منست 

جامه ای را که بخون رنگ نمودم امروز 
بر جفا کاری تو شاهد فردای منست
ثریا ایرانمنش / اسپانیا /29 ژانویه 2020 میلادی برابر با 9 بهمن ماه 1398 خورشیدی ؟!/