چهارشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۸

کویر در کویر

ثریا ایرانمنش "لب پرچین "اسپانیا!
-------------------------------
تو از کرانه خورشید میرسی /ایدوست 
پیام دوستی ات در نگاه  روشن توست 
بیا  بسوی درختان  نماز بگذاریم 
که آرزوی سحرگهان / دمیدن توست ........." زنده نام . نادر نادرر پور "

روز گذشته به برنامه ا ی از شاعر  زمان دیرین _ وفا یغمایی گوش میدادم  بهترین کلامی که تا امروز شنیده بودم  واو آنرا چند بار تکرار کرد که :
ما همیشه به خود  ظرف نگاه میکنم نه به آنچه دردرونش نشسته است یعنی  اینکه ما همیشه تنها به جغرافیای ایران مینگریم نه به آدمهایی که درآن زندگی میکنند  !

ومن چقدر دراین دوران آوارگی از دور شاهد این مردم بیگانه که ظاهرا هموطن من بودند نگریستم وتا چه حد از یاد آوری رنجهایی که از آنها برده وحورده بودم میاندیشیدم  که خود یک رنج مضاعف است .
همیشه نمیشد با شعرای نازک  خیال ونویسندگان نشسته در کاخ صدفی همنشین شد   آنها در اقلیت بودند ودر میانشان گاهی آدمهای حریصی نیز یافت میشد که بقول فروغ فرخزاد چه بسا برای یک بشقاب پلوی بیشتر چنین فریاد میکشیدند وبسرعت برق رنگ عوض میکردند .
من همیشه به تنگ شراب و تراش کریستالی آن مینگریستم وتلولو درخشانی که از تابش نور آفتاب بر آن مینشست نه به محتوی سمی که دردرونش جای داشت .
در خارج نیز کسی را نیافتم تا باو دلخوش کنم وبگویم این یکی با همه فرق دارد  تنها زمان کوتهی شخصی بعنوان نویسنده وخالق یک کتاب جهنمی ظاهرشد  که من مدتها باو  گویی به یک ستاره درخشان مینگریستم جای اورا د راوج ثبت کردم وناگهان ....... دیدم یک بادکنک توخالی است که حکومت اورا باد کرده وبه هوا فرستاده برای آنکه مدتی چشم ما به اسمان خیره باشد واز زمین دورشویم وکثافتهای آنهارا نبینیم وسپس  دیدم این دانه های سمی وخودرو بسیارند . وبا یدبسوی شب تاریک سفر کرد وبه لطف همان تاریکی به اندیشه هایم امان دادم تا روان شوند وسپس از تنگنای گلو تا اوج سینه ام فریادی بیصدا کشیدم کسی این صدا  را نشنید  تنها سلولهای پیکرم به لرزه درآمدند .

گاوهای فربه وچاق در چراگاه آن سر زمین میچرند وهنوز این چریدن ادامه دارد ودراین سو کرمهای کوچکی که بخیال خود شبچراغند میل دارند مارا به روشناییها هدایت کنند درحالیکه خو دشان درتاریکی ها غرق شده اند.
ضحاک همچنان مشغول نوشیدن خون جوانانی است که تازه پای به آن علفزار گذاشته اند نه از دیروز چیزی میدانند ونه فردایی دارند وگاوهای شاخدار وفربه با نقاب بسوی آنها خدنگی زهر آلود پرتاب میکنند .
بر سر  ضحاک دستاری از ابریشم خام وبر تنش وبر کمرش مخمللی زرین وبر انگشتش انگشتری که درونش زهرجای دارد .
او بجای شاهان ما نشسته است غریبه ای از سر زمین بادیه نشینان  تکیه بر جای بزرگان  داده به جای کوروش وداریوش واسفندیار ونقش رستم را از همه اذهان پاک نموده است وامروز جوانان ما نمیدانند که  کوه بیستون را عشق تراشید با دستهای فرهاد وکسی از قصه شیرین وفرهاد وخسرو پرویز چیزی نمیداند  اولین کار او این بود که همه کتابهای تاریخی واشعار مهم  به زبان پارسی را جمع کرده  تا تنهایک کتاب  حاوی دروغ های بی معنی را جایگزین همه نمایند  ودیگر کسی عاشق نشد .وشاعری شعر نگفت  چرا که کلمات زیبا گم شده بودند .
حال ای صبح تاریک تاریخ ! از کدام سو دمیده ای وبه کدام سو روشنایها را  خواهی فرستاد . 
ظرف ما خالی از مظروف است باید دنیای دیگری ساخت واز نو آدمی دیگر  واین درد همیشه درسینه همه مردمان آن دیا ربوده است وهمیشه از خودی ئالیده اند تا ازبیگانه . ومن امروز باید ثنا گوی بییگاناگان باشم که مرا درخود جای داده اند  وپشت به آدمهایی بکنم که تنها تصویر ونقاب آدمی را بر صورت نقش کرده اندوچه درد آور است که تو رنج خودی را در پیش بیگانگان اقرارکرده  ونگاهت تنهابر موزه ای باشد که پیکرهای سوخته را به نمایش گذارده است . پایان
ثریا ایرانمنش " اسپانیا / چهارشنبه 15 ژانویه 2020 میللادی برابر با 25 دیماه 1398 خورشیدی؟!