جمعه، آبان ۱۷، ۱۳۹۸

از چه مینالی

ثریا ایرانمنش ”لب پرچین ” اسپانیا .

جمعه وآخر هفته است برای من فرقی ندار نه جمعه ونه سه شنبه گاهی بکلی فراموش میکنم چه روزی است  باید روزهارا پشت سر گذاشت واز روی آنها پرید .
دلم برای یک مجمع یک گرد هم آیی تنگ ده  ولو به دروغ  امروز باز بیاد خانقاه افتادم روح پلید آن با سا کنینش مرا رها نمیکند . 
ما ملت بیچاره ای هستیم واز فرط بیچارگی تن به هر حقارتی میدهیم دروغ میگوییم  تهمت میزنیم اگر دستمان برسد برای مقاصد شخی خود دیگری را بقتل میرسانیم / ما ملتی نمونه نه در تمام دنیا وکره زمین هستیم .
سالها اول چه دلبستگی بزرگی به مردان سیاسی داشتم  بخصوص مردان اهل وزارت خارجه !!!!گمان میکردم مردانی جدا بافته وساخته میباشند زمانی که به آنها نزدیک شدم دیدم این جامه را تنها برای آنکه
ابهتی بخود بدهند  پوشیده اند مردانی دله /گرسنه/هرزه/ وبرای پیشبرد مقاصد خود تن به هر کاری میدادند درکارت ویزیتخود  قید میکردند فلانی سفیر اسبق  وسر دم دار آنها دامادشاه بهترین ونزدیکترین فرد به شاه که باو خیانت کرد .
خوب میرویم به سوی هنرمندان شاید راه امنی باشد  نه یک یک آنها نیز خائن از آب در آمدند مطربانی دورت گرد دربار نیست بارگاه هست فرقی ندارد منقل هست مهم نیست برای چه کسی کار میکنیم کارمان  خبر چینی وجاسوسی است در کسوت ولباس هنر نوازنده آرتیست هنر پیشه مهم این است که نان را از نوع اعلای آن با نرخ روز میخوریم .
اخ گریختن از دنیا یک هنر است  وامن ترین  راه به آن پیوستن نیز هنر است  درمیان این.شبه هنر مندان تنها مسعود اسدالهی خودش باقی ماند در پوست خودش پنهان شد ار تباط او با هر یک از هنر ها وهنر مند نماها باعث نشد که رنگ عوض کند .
امروز آفتاب درخشانی بر پهنه دریا گسترده شده  هوا بگونه ای است که ظهر هم میتوان در دریا شنا کرد !!!.
من در انتظار گرمای نیمروزم و مصاحب خویش  که مرا  برای هوا خوری وپیاده روی ببرد  نه خوشحالم نه غمگینم  تنها با همان دو چشم تیز بین خود شاهد تلاش مذبوحانه وبی فایده عده ای هستم که نام هموطن روی آنها چسپیده  آیا هموطن منند ؟؟یا غریبه هایی در لباس هموطن  .
در تمام مدتی که در خارج نشستند حتی دو خط برای آیندگان ننوشتند تا باقی بماند اگر هم چیزی از صافی افکار مغشوش آنها بیرون  زد تنها خود نمایی ونبش قبر گذشتگانشان بود نه بیشتر خاطرات ملک خاتون دوم ملکه سر زمین پارس نیز نه جنبه تاریخی دارد ونه جنبه رمان نویسی وادبیات مقداری شر وور سرهم شده وخودنمایی بیشتر در آن بچشم میخورد.
آهای ای آیندگان ونسل های آینده  شمانیم قرنی  از زمان خارج بودید  زمان وجود نداشت یک سایه وحشتناک روی همه چیز را پوشانیده بود وچندصد غول یک چشم نگهبان این چادر سیاه بودند. پایان 
ثریا ایرانمنش (لب پرچین) اسپانیا ۸نوامبر ۲۰۱۹میلادی !.