ثریاایرانمنش.« لب پرچین» اسپانیا !
------------------------------------------
ز همراهان جدایی مصلحت نیست
سفر بی روشنایی مصلحت نیست
چو ملک پادشاهی دیده باشی
پس از شاهی ِ گدایی مصلحت نیست........؛ شمس تبریزی ؛
ما خیلی زود از دسته وگروه آوازه خوانان زندگی جدا شدیم ِ اما کسی هست که هنوز آواز مارا میشنود !.
هنگامیکه به تلاش بی فایده او منیگرم بیشتر دلم برایش میسوزد تا اورا تحسن کنم میل دارم بپرسم این همه جنجال وسروصدا وفریاد برای چه کسانی است وبه کدا م قلک فرو میرود ؟ هر روز تحلیل میرود هر صفحه ای را که باز میکنم اورا میبینم گویی سایه ایست که به دنبالم روان است ،سایه بدون آفتاب .
هچیکسی تا بحال عاشق نقش خویش نبوده است اما گمان کنم او عاشق خوداست ونقشی راکه روی صحنه بازی میکند بیشتر می پسندد .
بهر روی قصه او به پایان رسید به همانگونه که همه چیز روزی پایان میگیرد .
خدایان لا بتنهای همه دزماندگان بارگاه خوبش ر ا میبخشند لذات بی حساب ودردهای بی امان را چه بسا روزی بر او هم رحم آورند واورا ببخشند .
امروز در اخبار خواندم که بیشتر ادبیات گذشته مارا از کتب درسی برداشته وبجایش اشعار شهدا وحججی را گذاشته اند البته در وقوع انقلاب اشعار آن دیو سیرت سیمین دانشور وسایه وآن پیرمرد خراسانی اخوان ثالث جز ادبیات ما بود ادبیات حزب توده !! در کنار اشعار بیهقی حال همه کم کم فرو ریخته اند زندکی فاطمه حسن وحسین وغیره وسپس اشعار معرب تبدیل به فارسی شده ، بیچاره نسل آینده چه خواهد شد چه بسا نقش این جانوارن همان از بین بردن ومحو نمودن سر زمین اهورایی باشد وما دربیرون دل به (پنل سیاست ) خوش کرده ایم وچشم به راه تصمیم نورچشمی نشسته ایم تا خاک ما با کوفه یکی شود .
امروز من این احتیاج را درخود احساس میکنم که بنویسم نه اینکه دردنیا شناخته شوم بلکه خود خودرا بشناسم مهم نیست آهنگ این نوشته ها چه تاثیری در دیگران دارد وتا چه حد آنها را از جای میجنباند دیگر کسی میل به جنبش ندارد همه سر جایشان نشسته اند زیرشان گرم است ورقاصان سیاست برایشان هم آواز میخوانند هم لالایی وهم گاهی کمر را میچرخانند .
من تنها باین قلب تشنه میاندیشم ِ قلبی که هنوز پا برجاست در پرتو خورشید میطپد از زیر برف سپید میانسالی هنوز آتشفشانی فوران میکند هر سحر بامیدی بر میخیزد تنشی میان گرمای درون وسرمای بیرون وآیا میتوان این احسا س وتنش را نادیده گرفت ؟ اشعاری با قافیه کامل که به زیباییهای گذشته وجلوه دنیای جوانی متصل است چکونه میتوان اینهمه احساس را محکوم کرد ؟.
خوب از شمامی پر سم که آیا میشود بشر را نیز تفکیک کرد ؟!
شما را بی شما خواند آن یار
شما را بی شمایی مصلحت نیست
چو خوان آسان آمد پدیدیدار
از این پس بینوایی مصلحت نیست
بگو آن حرص .آز راهزن را
که مکرو بد نمایی مصلحت نیست
چو پا داری برو دستی بجنبان
ترا بی دست وپایی مصلحت نیست
پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا / ۶ نوامبر ۲۰۱۹ میلادی !.