ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
---------------------------------
داشتم به دنبال کتاب اشعار « لورکا» میگشتم که روزی یک اسپانیایئ یکی از اشعار اورا برایم خواند « سبز ، سبز » متاسفانه آنرا نیافتم باید حسابی کتابهایم را بهم بریزم ودرست کنم .
ایران اسیر ، وطن محبوب من ! هیچکس ترا نخواهد خواند وبیاد هم نخواهدآورد ، روزهای سختی درانتظار من وتوست ! برای من فرصتی نمانده اما تو هنوز نیمه جانی ومیتوانی خودرا برهانی نگذار اسیر بمانی باید انتخاب کنی بین اسارت وخدایی دروغین ویا آزادی کامل .
درعین حال باخود میگویم هیچ جنبشی وهیچ قدرتی نمیتوانست مانند همین جمهوری اسلامی بر آن قوم الظالمین حاکم شود وچه بسا آنهارا نیز به اسارت بکشد اما آنها همانند یک گربه جلد میمانند از هر بلندی که فرود آیند روی چهار دست وپای خود دوباره راست میایستند ، آنها راهشانرا خوب بلدند اولین شب وندای انقلاب پسر تیمسار محکوم به اعدام رفت لباسهای سربازی پدرش راپوشید وتفنگ شکاری را به دست گرفت ودرمیان پاسداران حکومتی خودرا جا زد وهنوزهم جزیی از آنهاست وما چه میدانیم که اگر نواده رضا شاه هم با لباس مبدل درکسوت همان سپاهیان نباشد ؟!٬
من آزاد شدم واما درگیر اسارت دیگر ی افتادم ودیگر آشفته حال نیستم میدانم که به زودی خواهم مرد ودیگر نخواهم توانست روی ترا برای یکیبار دیگر ببینم اما تو باید سوگند یاد کنی که هیچگاه اسیر نمانی آنهاییکه پست وفرومایه وجرات مردن ندارند آنهاییکه با زندگی حقیرشان همچنان دور خود میچرخند وکلماترا نشخوار میکنند آنها چیزی بنام « شرف وطن خواهی » نمیشناسند تا بتوانندا زشرف تو دفاع کنند .
باید برایم سوگند یا دکنی که اسیر نخواهی ماند . نام « ایران بزرگ » دوباره بر پیشانی تو خواهد درخشید وباد خاکستر مرا بسوی دشتهای بزرگ وکوههای الوند خواهد آورد میدانی که من از پستی های زمین بیزارم روز زمین نشستن را خواری میدانم من عاشق کوهستانم چون زاده کوهستان میباشم بنا براین میدانم که ساکنین دشتها همه رویایی وافیونی وخاموشند تنها مردان دلاور کوهستانها برخواهند خاست .
آهای آقایان اپوزسیون بو گرفته ومتعفن ! گل های سرخ مشروطیت نثار شما وخواری نصیب ماست چند برگ از آن گلهارا نیز بدون خار بما بدهید وخارهای را برای خود نگاهدارید .
فسیلان بو گرفته وما قبل تاریخ با زبان تیز وتلخ شما مارا زنده زنده سوزاندید ومارا برحذر داشتید تا به |اتش درون خویش نزدیک شویم .
بگذارید آخرین چیزهایی را که درون قلبم مانده برایتان بنویسم :
همه پیامبران دورغین میباشند آنانکه میگویند باید ایستاد وایستادگی کرد تنها سد ومانع ورد شما به دنیای مبارزه است وآن سر زمین موعودرا که موسی وعده داد بندگانش به دست آوردند وما سر زمین خودرا به یاران حسین وبی بی زینب بخشیدیم که همه کاذبند ودورغین وهمه درتشنگی ومرگ روحشان درعذاب است .
من میدانم که درزندگی هیچکس نمیتواند سهمی یکسان از سبد فراوانی بردارد اما سر انجام روز ی عاقبت فرا خواهد رسید که سهمی هم به آن گرسنگان کوچه وخیابان سر زمین من برسد زمانیکه پنجره دانایی وروشنگری به روی همه باز شده باشد شما درخودتان حل شده ومحو شده اید .
شما از مبارزه تن به تن هراس دارید تنها درکنج اطاق روی تشکهای مخملی درکنار بساط شیره وافورتانرا به هوا میفرستید ودر عالم هپروت خیال میکنید که گرز رستم را دردست دارید .
پرچم ما لگد کوب شد / سرود ملی ما فنا شد وشما تنها خوش مال یکدیگر ا کردید !!! نیرنگ وفریب را درترازوی زمان به دیگران عرضه داشتید .
روزی تاریخ این دوران ظلمت وسیاهی را وجنایتهار اخواهد نوشت وبر پیشانی روزگار نقش خواهد نمود وآیا درآن دوران شما چه دارید عرضه کنید ؟ تنها به هنگام شنیدن سرود آزادی دراین فکرید که آیا اینهمه تصورات باطل بود .
چرا نمی گذارید دیگران سهم خودرا ادا کنند ؟ شما که سهم خودرا میگیرید وتریبونی هم دردست دارید .
دیگر چشم به مال چه کسانی دارید ؟ /
«لورکا « اگر راه چپ را انتخاب کرد برای وطنش بود نه برای سر زمین شوراها !!! درتمام اشعار او سر زمنیش وسبزه زارها ومهتاب ودریا وماهیگیران سهیم هستند نه لنین را ستود ونه استالین را راه وروش سرمایه داری غلط را نمی پسندید .
بی آنکه دژخیمان ودشمنان ما بدانند
ترانه های من بسوی تو فرود خواهند آمد
وهر نوایی که از چنگ رودکی بر خاست
بما الهام بخشید وگفت که سرزمین من ، تو شعر منی
وتویی که اشکهای مارا میبنی وقدرت زدودن آنهارا نداری
من بتو درود میفرستم ای انسان شریف ایرانی
وبه تو لعنت میفرستم ای خائن وطن . که سرمایه گذشتگانرا برباد دادی
پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » یکشنبه سوم مارس دوهزارو نوزده میلادی / اسپانیا /