ثریا ایرانمنش «لب پرچین»!
--------------------------------
دل عاشق به پیغامی بسازد
بیاد نامه یا نامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کش به بادامی بسازد
ندارم ظرف می - دل ر ا بگویید
سفالی بشکند - جامی بسازد
هیچگاه آن دره ها وکوهستانهارا فراموش نکرده ام - هر چه بر اندیشه ام می نشیند هر آنچه را که در اطرافم میبینم مانند پرنده ای بلند پرواز که دراوج میپرد - من درخود میپیچم در این حال هرچه را که میشنوم ویا میبینم با همان زبان ساده وبی تکلف به روی کاغذ وسپس دراینجا میاورم نه جاه طلبی دارم ونه افسون شهرت بیزارم از آنچه را که دیگران پیروزی میخوانند - آنهم دراین دوران ؟!.
نه ! از نظر من شکست وخواری است با زبان شعر میتوان همه چیز را بیان کرد درعرصه این کار زار برگشته واین تیره روزیها با زبان شعر میتوان جان سالم بدر برد پیروزی برای من امروز حکم سر بازی را دارد که درجنگ زخم عمیقی برداشته ودر حال مرگ است او دیگر صدای شیپور پیروزی را نمیشنود او مجروح وساکت - تنها روی به کاشانه دارد وخانه ازدست رفته وویرانش .
نمیدانم کامیابی یعنی چه وپاداش چه معنایی دارد ؟ ( بی مزد وبود ومنت - هر خدمتی که کردم / یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت ).....حافظ
آنکه بخیال خود پیروزی را به دست آورده کامش لبریز از شهد آلوده به سم و مذاقش پریشان است .
هیچ یک از این اطرافیان وآنهاییکه امروز پرچم را به دوش میکشند - قادر به درک آنهاییکه خسته اند وآهسته سخن میگویند ِ نیستند .
آنکه شکست خورده ونیمه جان افتاده میتواند بفهمد درد یعنی چه او قادر است نامی از ؛فتح: وفتوحات بیمان آورد - همان شکسته نیمه جان افتاده و بر گور رفتگان میگرید . شمعی برای رفتگان ارواح پاک روشن میکند .... اما سرود پیروزی را از دوردستها احساس میکند ومیشنود با گوش دل .
این پس پس رفتنها یا عقب گرد به سوی گذشته برایم خنده دار است گویا عادتی دیرینه در سر زمین آریایی ایران زمین مانند یک درخت چنار ریشه کرده است .
امروز کسی در فرانسه حسرت دوران لویی را نمیخورد کسی در انگلستان میل ندارد به دوران ویکتوریا برگردد همه رو به جلو حمله کرده وچشم دوخته اند ومیدانند که گذشته سر زمینشان ثبت درتاریخ وکتابها است وهر وقت میل داشته باشند سری به دوران گذشته میزنند حال یا با حسرت ویا با لذت و......شاید برای همین است که ما مرتب بر مرده ها وامامان خویش میگرییم شاید دلمان تنگ شده است چون آنهارا که ندیده ایم تنها ذکری از آنها شنیده ایم حال خودشان مانند فرشتگان جهنم وارد شده اند ورژه میروند وبه ریش ما میخندند عروسکانی هم بشکل وشمایل ما مانند رباط ساخته اند تا در پنجره خیمه شب بازی مارا مشغول سازند .
من شبها روی دفترم مینوسم وصبح آنهارا به دنیا میفرستم وعجب آنکه خط خودمرا نمیتوانم بخوانم چون با عجله نوشته ام طبق عادت دیرینه ؛ شورت هند؛!!!!!
اگر مرد است گردون بار دیگر
بدین ناپختگی ها خامی بسازد
قناعت بیش این نبود که عمری
بجامی دردی آشنا می بسازد
چومن مرغی نکرده صید ایام
مگر زلف عنبرین او دامی بسازد ..........« طالب آملی »
پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا /08-02-2019 میلادی !..