پنجشنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۷

میان یقین وایمان

ثریا ایرانمنش «لب پرچین »!

چه گوارارست این آب !
چه زلال است این رود ! 
مردم بالا دست - چه صفایی دارند !!!

در خبر ها خواندم که شاعر فراموش شده ؛ بیژن سمندر ؛ در سن هشتاد ویکسالگی با بیماری بارکیسنسون وفراموشی جان خودرا به جا نداد سپرد / چه بیصدا همان شاعری که گل سنگ را سرود وخواننده های بسیاری آنرا خواندند وهمان شاعری که سرود :
آسمان ابر تو دیگه دریا نمیشه 
نه هیشکی دلش مثل دل ما نمیشه ........
ورفت . بیصدا حال عده ای فرداها وپس فرداها سوژه دارند تا مردمرا سرگرم کنند وبرای تشییع جنازه اش بروند هرچه باشد روزشان میگذرد .

دراین فکر بودم که  ما زنان ایرانی بی هیچ زحمتی وبی هیچ تلاشی ناگهان  بسته ای را مانند کادو کف دستمان گذاشتند وگفتند که شما آزادید ! آزاد ید رای بدهید  وازادید که سر پرستی بچه هارا  داشته باشید وآزادید که وکیل ووزیروسفیر شوید اما بما یاد ندادند که چگونه دربرابر قلدری مردان بایستیم وحق خودرا طلب کنیم مردان موجودات وحشتناکی هستند از ما زنان مانند یک آدامس شیرین استفاده کرده وبعد  مزاحم آنها میشویم  باید شیرینمان که رفت دورمان بیاندازند وما به تخته کفش دیگری بچسپیم .
نزدیک به هشتاد درصد زنان ما بیسواد بودند واگر خواندن ونوشتن را میدانستند درحد همان  جدول حل کردن ویا قصه های دنباله دار جواد فاصل را بود اما باز غروب زیر همان چادر کذایی به نماز میایستادند . 
ناگهان زنانی وارد مجلس شورا شدند که بعضی ها نامی  وبعضی ها گمنام بودند درطی این چند سالی که تکیه بر صندلی وکالت مجلس داده بودند چه قدمی برای آن شهری که از آن آرائ جمع کرده ونمانیده آن شهرستان بودند ُ برداشتند ! هیچ تنها ازاتومبیلهای دولتی استفاده میکردند حقوق کلانی میگرفتند ودختران وپسرانشان بما فخر میفروختند که مامان جان وکیل است ! مانند شهر جیرفت دراستان کرمان !!

زنان در چادر راحتر بودند شلخته وار با نعلین ودمپایی پلاستیکی ساخت کارخانه پلاسکو وخرید ظروف برای جا دادن درکنج مطبخ ویا در گوشه اطاق نشیمن  هنوز بودند کسانی که بخانه ما میامدند میبایست تلویزیون ورادیورا خاموش کنیم چون حرام بود !!!  آنها هنوز گوش به سخنان ملای بالای منبر میداند گفته او برایشان حجت بود- وسخت بود زنی که کمی میاندیشید خودرا از ان مخمصه نجات بخشد  آماج تیر خشم ورشک بود  وسر انجام در آسمان  فرازمند فراررا بر قرا رترجیح داد  وتخت پرقدرت خودرا بر جای نهاد  وخود شد آفریدگار خویش  / خود من اورا آفریدم ! وامروز در برابرش زانو میزنم  وخم میشوم . 
دیگر به آ نکارگاه برنگشتم  تنها به آفریدن خویش پرداختم  اکنون ا زخود میپرسم  ایا این همان خود من است ؟  آیا این خود  همان که دیروز در کارگاهم بود  سرگرم آتش افروزی است ؟  ومی آفریند غیر از خودش ؟ .
هر صبح که از تختخواب بیرون میایم مانند زمان گذشته اوایل قرن بیستم واواخر قرن نوزدم در طبقه بالا وطبقه پایین باید هولکی خودم را مانند پیاز بپوشانم وتا آشپزخانه بدوم از راهروهای سرد وتاریک نه کینه ای دارم ونه برای خود دل میسوزانم خود این راهرا انتخاب کردم . دستهایمرا جلوی دهانم میگرم تا گرم شوند ویا زیر فشار آب داغ آن چند اسباب بازی که بر دیوار آویزان وبعنوان سیستم هوای داغ وسرد نشسته تنها هوای کثیف را به حلقومم مینشاند هوای خشک بی رطوبت را ودر تابستان گرد وخاک بیرون را از درون یک صافی آب رد میکند وسینه هادچار بیماری بنا بر این باید به همان بخاریهایها برقی توسل جست شومینه ها تنها برای دکور ساخته شده اند ! بعضی ها درونشانرا گل کاری میکنند من شمع گذاشته ام البته این معضل واین بدبختی تنها برای ما آپارتمان  نشینهاست در غیر اینصورت درخانه های بزرگ شومینه ها کار میکنند وگرمای مطبوعی ایجاد میشود . 
یکهزار متر مربع خانه وسیصد وپنجاه متر مربع زیر بنارا با یک آپارتمان هفتاد متری عوض کردم تا از آن کادوی زیبایی که بمن داده شده وسپس \پس گرفته شد فرار کنم  مالیاتش سنگین بود !!! 
حال دراین اطاق سرد مشغول آفریدن هستم  یعنی باز برگشتم به همان جایی که بودم دویدم ودویدم سر کویی رسیدم ودوباره غل خوردم آمدم سر جایم بشر به فطرت خود باز میگردد شکی درآن نیست  باید کار کنم حقوق باز نشستگی زورکی کفاف نمیدهد تازه قانونی وضع شده که  تا سن شصت وهفت سالگی بلکه تا هفتاد باید کار کرد درآن زمان شصت سالگی آخر کار بود !!!!

خوشا آنان که دانستند وتوانستند خودرا بفروشند  اما من امروز با بال اشتیاق به اسمان پرواز میکنم  وفردا در آسمان میبینم که وطنم  همان روی زمین است  من آنرا درگلدان زرینی  در گلخانه  آبیاری میکنم  ومیرویانم  وفردا خواهم دید که علف های هرزه  گم شده اند  .
امروز در فراز مخمل نرم اسمانها  کفشهای سبکی بپا میکشم  وفردا درسنگلاخهای  زمین  شاید پای برهنه باشم / کسی نمیداند .

مردم بالادست  ؟! 
چشمه هایشان جوشان  گاوهایشان شیر افشان باد !
من ندیدم  دهشان 
بی گمان  پای چپر هاشان  جای پای خداست 
ماهتاب آنجا میکند  روشن پهنای کلام 
بی گمان  درده بالا دست - چپرهایشان کوتاه است 
و.....مردمش میدانند که شقایق چه گلی است !
پایان 
به روز شده در تاریخ 10-01-2019 میلادی !
ثریا / اسپانیا / « لب پرچین » !
--------
اشعار متن از زنده  نام : سهراب سپهری .