ساعتهاست که بیدارم میاندیشم به چی وکی ! به جنگی که در را هست به گرسنگانی که روی آب زندگی میکنند، به پسری که روز گذشته از طبقه ششم فروشگاه بزرگ خود را به زیر اتداخت وکشت چون آیندهای تاریک را در پیش داشت به خوش خیالان وخوش گذرانان موقتی سر زمینم میاتدیشم که برای سگهایشان پرستار میگیرتدوپاپیون گردن هر سگ میتواند خوراک یک ماهه یک خانواده را تامین کند به برادران جانی میاندیشم که خود را برای انتخابات آینده رهبری آماده میکنند وسر انجام به سمبل وهویت ایرانی میاندیشم که مردم خارج را مانند یک شومن خبره سر گرم میکند و دست آخر به کسی میاتدیشم که میخواهد به رویاهایش جان ببخشد با یک ارتش مجازی ودست خالی با هزاران دشمن در کمین ،
ساعتهاست که خواب از سرم بیرون شده وبه دنیایی میاندیشم که تا چه حد پوشالی وتا چه حد بی اعتبار ودر حال فرو ریختن است .
شب گذشته برایم شب سختی بود پسرکی که خودرا کشته بود از شاگردان مدرسه دخترم بود واو گریه کنان از گورستان برگشت ظاهرا پسرک به همراه دوست دخترش تصنیم بخود کشی گرفته بودند پسر خودرا پرتاب میکند ودختر به تماشا می ایستد وفریاد میکشد ،
باید صحنه دلخراشی میبود .ب
درفکر جوانان بی آینده میباشم دنیایی که دلقکان آنرا اداره کرده وحاکم بر آنند رهبران خانه های عفاف حال رهبری دنیارا در دست گرفته اند .
کجا شد آنهمه علم ودانش وادب وفرهنگ !؟ راست میگفتی ژنرال پنبه که با دزدیهای کلان خود درغرب میگشتی وبر معلومات من شا......ی وپرسیدی پول چقدر داری ! در آن زمان من چندان دور اندیش نبودم روی ابرها سیر میکردم به چیزی احتیاج نداشتم ،الان هم ندارم وهیچ تمایلی ندارم در زمره نوکیسه گان امروز دربیایم وهمپای آنها در بارهای لوکس کوکتل شامپاین بنوشم وکفش هزار پوندی بپوشم !
چه چیزی را میخواهم ثابت کنم ؟موجودیت خودم را ؟من وجود دارم میاندیشم پس هستم وزندگی میکنم .
تا چه تا چه حد از این مردم متظاهز بیزار ومتنفرم .میلی به گردش با آنها ندارم حوصله گفتگو با آنها نیز از حوصله من خارج است .
شب گذشته شب سختی برای من بود وهنوز شب به پایان نرسیده وتا صبح خیلی مانده بیاد دزدان خاتقاه در مادرید افتادم دکانی در کنار بازار ایمان ومذهب در حال حاضر تنها مذهب وسیاست وپا اندازی ودلالی از شغلهای پر در آمد میباشت ودنیای پدر خوانده ها .پایان
ثریا”لب پرچین”
دوشنبه ۵نوامبر ۲۰۱۸