در اطاق تنهایی
که به بد نامی از اندوه من مشهور تر است
وعدکاه روح من با یکصد تن تو
اسب را آرام از آتش گذراندی
وپرندگان اندیشه ها را پریشان ساختی
قفس باز وحسرت پرواز در من
سایه تو در برکه آن (فرش گرد آبی)!!!
چشمها دوخته بر پرپال تو
نقش یکصد هزار ویرانی
گاه با خشم وگاه آرام وخموش
نیش خندی بر لبان
دیر گاهیست که حرف تو درمیان
بوده ها همه بادند ورفتتی ها رفتنی
دستهای رنگا رنگ از چپ و راست
در اندیشه زد وخورد با تو
وین جدال ادامه دار است
همه گویند که آوازت نا رساست
من میگویم طوفانی در راه
با کدام اسب سرکش
با این حریق سوزان
پروازت را
ادمه خواهی داد
مرغان رنگ شده در غربت خود شاد
در قفس مانده ملتی رفته بر باد
با غروری که دراوست
لب فرو بسته همچنان
در اتتظار
ثریا /یکشنبه شب