شنبه، آبان ۱۲، ۱۳۹۷

روح این یخ بستگان

ثریا ایرانمنش«  لب پرچین»

این توده های یخ را  ُ گر آفتاب  گیرد 
سامان خفتگان را ُ یکبار آب گیرد 

خشم سپپید گردون   در انجماد  مدفون 
سیلی شود خروشان  راه شتاب گیرد ....سیمین بهبهانی 

سر انجام پیروزی با بردگان است  ومن مجبور شدم با یک خط نا متناسب ودرشت مانند دندانهای سگهای هار  وجا بجای حروف با یک کیبورد فارسی زشت بنویسم . در باره کی وچی ؟در باره قدرت 
وپرستش وستایش آن .
 همیشه پرستش با قدرت همراه  وروبروست  وهیچگاه نباید از یک قدرتمند سیوال کرد  حق پرسش نیست  باید آنقدر  بمانی تا قدرت او رو به باتمام رود  ویا دربی نهایت دست نخورده باقی بماند .

در حال حاضر من پیایبندی به یک خدای نادیده دارم گاهی اورا میبینم وحس میکنم وزمانی گم میشود  ومن حق ندارم بپرسم کجاست  اوپاسخی من نخواهد داد .
بستگی به عنایت  وبزرگی اودارد   واین عنایت هیچگاه دریک دیالوگ نوشته نشده است ودرهیچ کتابی نیز روایتی پیدا نخواهم کرد .

روز گذشته انجیرهای خشک صادارتی ترکیه را میجویدم  وبیادم آمد که در کتاب آسمانی نون وانجیز هست ُزیتو ن وشیر هست ُدختران وپسران خوبروی  وجویبار عسل بنابر این من دربهشت هستم ! 
حال اگر اهریمنی میخواهد مرا فریب بدهد  باز دل خودم میخواهد ُ گاهی انسان دوست دارد فریب بخورد ویا با فریب دلخو ش باشد .

قربانی کردن عقل  سبب گریختن عقل  از قربانی خود میشود  وچه بسا دیگر برنگردد همچنانکه دیگر در سر زمین پدری ما  برنگشت جایش را چیزهایی گرفتند که در هیچ کتاب ومکتبی نه خوانده ونه نوشته شده است .

خوب : پسر گر بنزد تو  بود خوار 
کنون هست  پروده  کردگار 

نه دیگر میلی ندارم برگردم به عقب  آب رفته از جویباررا نباید دوباره نوشید ونباید نگاهی به پشت سر انداخت .باید به جلو رفت  برای بقای خود وجاودانگی آنچه که نصیب تو شده است  نباید قربانی شد آنهم قربانی که ادیان برایمان ساخته اند هیچ چیز در آن زمان از روی تفکر نبوده است بلکه تنها رویاها در محیط  بیابان وصحرا وآسمان پرستاره  بوده است  حقیقتی در میان آنها نیست ُ افسانه اند مانند افسانه های والت دیزنی  گاهی لذت  میبریم وزمانی  خشم مارا بر میانگیزد .
اوف ! این خط انقدر درشت است که دیگر جایی برای اظهار نظرهای بی مصرف من نمیگذارد .ث

توفان فرو نشیند  وآنکاه جام دریا
نقش سپیده دم را ُ  در باز تاب گیرد 

کرباس تیرگی را  شمع شفق بسوزد 
وآن آفتاب  روشن ُ  از رخ نقاب گیرد 

این روح زمهریری  با این رکود  وپیری
گرمی گمان ندارم ُ کز افتاب گیرد 

پیغام گرم خورشید  ُ بر نخلها نتابید 
کز خوشه های زرین ُ شیرین جواب گیرد 
پایان 
 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » 
اسپانیا /۳/۱۱/۲۰۱۸ میلادی !