ثریا ایرانمنش »لب پرچین « اسپانیا !
سر زمین ما ، سر زمینی است استثنایی، با مردمی استثنایی، غزیب وار درکنارهم زندگی میکنند مگر آنکه تضاد منافعی درمیان باشد ! مردمی که قبیله ای اند وتنها به گورستانهای در گذشتگانشان مینازند ! سر زمینی آریایی ، بهشت دزدان ومافیای وچپاول گران ، سرزمین پادشاهی کیانیان ، هخامنشیان ، سرزمین زرتشت بزرگ با مردمی نادان وبی خبر از خویش و بیگانه ،
در سر زمین من ، خارجیان ارج وقرب بهتری دارند ! وخودی ها هستند وبیگانه ! همیشه به خود مینازند وبه چیزهایی که ندارند میبالند .
سر ز.مین من با همه مردم دنیا فرق دارد ، برای جان همنوعانش ارزشی قائل نیست ، اا برای بیگانگان بیمارستانهای مجهز میسازد ! یا شاید هم برای خودشان در سرزمنیهای گمنام وتازه ببام رسیده ؟! کسی چه میداند .
در سر زمین من با اولین کلام جایت در زندان است و دومبن کلام بر بالای دار میرقصی .
ای سوخته ی سوخته سوختنی
وی آتش دوزخ از تو افروختنی
تاکی گویی که برعمر رحمت کن
حق را تو که ای که به رحمت آموخته ای
در سر زمین من دو دسته زندگی میکنند ، طبقه بالا ، طبقه پایین ، طبقه بالا از زیر زمین ها و کومه ها و لانه های پر شپش برخاستند وتکیه بر جای بزرگان دادند بی آنکه اسباب بزرگی را آماده سازند ، مد سازان و فروشندگان کالاها برایشان همه چیز را از قبل آماده کرده بودند وآنهاییکه دربالا نشسته بودند ناگهان مانند برفهای روی پشت بام و در زیر آفتاب فرو ریختند عده ای گم شدند ، عده ای جان دادند وعده ای نیمه جا خود را میکشند تا شاید سایه ای پیداکنند ولقمه نانی دیگر برایشان خودی وبیگانه مطرح نیست .واین حکایت همچنان ادامه خواهد یافت ،
در سر زمین من ، دروغ ، خدعه ، فریب دادن حرف اول را میزند حتی از پدر ومادر وخواهر و برادر نمیتوان حرف راست شنید .
آنها که کهن شدند .آنها که نو آیند
هر یک به مراد خویش تک تک بدوند
وین کهنه جهان به کس نماند باقی
رفتند و رویم دیگر آیند و روند
و خردمندان ما که بیشترشان رفته اند و تعداد کمی باقی مانده اند به تماشا نشسته اند بین این رفت وآمد ها و بین دو عدم .
ایام زمانه ار کسی دارد ننگ
کو در غم ایام نشیند دلتنگ
می نوش در آبگینه با ناله چنگ
زان پیش که آبگینه آید بر سنگ
مردمان ما این گفته هارا بد جوری تعبیر کردند ، همه میخواره شدند وامروز تنها در قلمر وقدرت برادز بزرگ که همه جا چشمان تیز خودرا به روی آنها زوم کرده است درخلوت می دست ساز میخورند وهمان جا هم جان به جان آفرین تسلیم میکنند .
درقلمر وحکومتی این اهریمنان حتی نفس کشیدن با صدای بلند جرم محسوب میشود اما خودشان هم صنم پرستند وهم ستم کار .
برای این گفته های واین حکایات آیا میتوان بر آن دیار نام سر زمین نهاد مردمش همه در هاله ای از ابهام فرو رفته اند ویا در بیهوشی و خواب رها شده اند ، مدارس بی نظم بدون آموزگار ، دانشگاهها مرکز عبادت و نماز و مسجد جای داد و ستد و صدها هزار امام زاده قلابی برای تسکین دل مردمان بینوا .
در همین سر زمینی که من زندگی میکنم تقریبا شبیه همان سر زمین است ، عده ای حاکم وعده ای محکوم اما تنها فرقی که با آن سرزمین از دست رفته دارد این است که برای جان انسانها و هم نوعانش ارزش بسیار قائل است نه مانند وزیر بهداری بیمار روانی آن سرزمین که بگوید بیماران سخت ر ا رها سازید بما برسید ! در انیجا حتی بیمارترین ومسن ترین انسان حق حیات دارد همه گونه وسائل را مجانی در اختیار او میگذارند داروهای گران قیمت مجانی است ، دکتر مجانی است البته از حقوق کارمندان کم میکنند اما ارزش آنرا دارد ، دراین سر زمین به دکترهای مجانی بیشتر میتوان اعتماد داشت تا بیمارستانهای شخصی و خصوصی آنجا تنها یک دکان شیک است !!!
خوب داستان سر زمین من ، داستانی بی نهایت غم انگیز و درد آور است مجموعه ای از تبعیدها ، زندانها ، کشتارها ویک نیروی نامرئی مغلوب ناشدنی که حکمفرماست و انسان با تمام وجودش تنهایی را احساس میکند در این تنهایی دو چیز هست ، یکی تحقیر و دیگری رنج این دو نیروی درد آور انسانهارا وازده کرده است همه زنان خطا کار و مردان زنا کارند یا مرتد در همه جا انسانها زبون و خوارند و رانده از قلمرو خویش وعده ای در تبعید های ناخواسته جان میدهند .
میگویند " گرترود اشتاین ، نویسنده وهنرمند نو گرای آمریکایی در آخرین لحظات عمرش ، لحظاتی که چشم به روی زندگی میبست ، ناگهان از بسترش بند شد وبرخاست وگفت " پاسخ چیست " همه آنهایکه بر بالینش بودند حیرتزده به او مینگریستند ودیدند او پس از چند ثانیه دوباره برخاست وگفت " سئوال چی بود " وسپس جان داد .
حال پاسخ چیست ؟ پایان
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا /03/10 /2018 میلادی برابر با 11 هر ماه 1397 خورشیدی !
اشعار " از خیام !