پنجشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۹۷

آریستو کراسی !

دلنوشته امروز !
ثریا / اسپانیا 

داشتم  دعوای بین دو برادر را بر سرا فتخار دادن  لقب کنتس را میخواندم  البته ظاهرا باید این لقب به بانوی برادر بزرگتر برسد وکم کم برود تا پایین !!! درعین حال دیدم چگونه این جماعت دست دردست هم دارند وچگونه سوار ملتها میشوند ، بی آنکه به روی خود بیاورند که  روزی اجدادشان دردریاها جلوی کشتی ها  را میگرفت ورهرنی میکرد وهرچه بار کشتیها یود بین خود و برادر  خوانده ! بزرگش تقسیم  مینمود اینهمه تابلوهای گران قیمت ، اینهمه اشیاء نفیس واز همه مهمتر تاج هایی که روزی ملکه های بابل  ویونان و پارس بر سر میگذاشتند هم اکنون زینت بخش زلهای پراکنده آنهاست وچگونه همه اقتصاد را دردست دارند وچگونه فئودالیسم دارد خون همه را مییکد اما نامشرا چیز دیگری گذاشته اند ؟ 

قبلا در دریا ها  دزدی میکردند  وظاهرا هم سفیر  ویا وزیر شاه بودند !حال که دریاها واقیانوسها غرش برداشته اند روی زمین دزدی میکنند . 
در ولایت ما هم  مردمی  بودند که یک " سکتی" را بنا گذا شته وهمه چیز دراختیار آنها بود از مرکبات ، تاپسته وخرما وروغن حیوانی ! آن دسته که نامشان " بالاسری " بود حقی نداشتند گاهی باغچه ا وبا باغهای کوچک وناچیز آنهارا   نیز آتش میزدند ، بالا سری ها قشر بدبخت ومحروم جامه بودند وآن شیخ با جمیع هوادارنش  همه اقتصاد را دردست داشت ! امروز نمیدانم آیا اثری از آن همه کپ کپه و بیا و بروهست یا نه ؟

باید هم دست مبارک بانو وآقارا میبوسیدند وتا زمین خم میشدند خوشبختانه آنها تاجی نداشتند عمامه داشتند وچادرهای مشکی کرپ دوشین ولباسهای ابریشمی سفارش خارج 
بالا سری ها دکان بقالی داشتند  ، دکان کلاه فروشی داشتند ، دکان ذغال فروشی عده ای هم ملاک بودند ودردهات خود  درکنار املاکشان  نان بخور ونمیری را درآورده ومیخوردند وراضی به داده  بودند  همه دکاندار بودند روزی شان میرسید وشب با یک نان سنگک بزرگ ونیم کیلو پنیر بخانه هایشان میرفتند وشاکر بودند ، کاری به آن قوم نداشتند  ، قوم دیگری آمد درکسوت بنگاه خانقاه واین قشر محروم را بسوی خود کشید وتتمه پولشانرا نیز گرفت .

اینها همه از " بالا" حمایت میشدند از طریق همان آریستو کراسی ، هجوم به سر زمینهای امریکای جنوبی وکشتن وبردن اموال آنها نیز عده ای را در زمره همین آریستو کرانها  در آورد .
حال امروز ما شاهد عکسهای آنها هستیم وبه تاجی مینگریم که روزی متعلق به یک مهاراجه هندی ویا یک بانوی  پارسی  ویا یونانی ویا ملکه مصر ویا بابل بود ه است .

حال امروز من از سر حسادت !!!  یا کباب میشوم ویا کتاب ؟! بستگی دارد ......ود رفکر دو الماس بزرگ چهانم  یکی دریای نور ودیگر ی ....دریای گوهر  میدانم کجا هستند ما نتوانستیم آنهارا خوب نگاه داریم آنها برایمان نگاه داشته اند وعکس آنرا بما نشان میدهند تا دلتنگ نشویم !

داشتم به مجله های کاوه وآخرین شماره آنها مینگریستم ، دراین فکر بودم اگر محمد عاصمی هم یک زن ایرانی گرفته بود امروز  چه بسا " کاوه " فرزند شصت ساله اش هنوز به زندگیش ادامه میداد نه اینکه خود او برای مخارج مجله  مجبور باشد در چلو کبابی ها گوشت به سیخ بکشد  ودوستان چپی او خودرا فروختند وتنهایش گذاتشند ویا بسرای باقی شتافتند !
وخود او نیز به رفتگان پیوست .روانش شاد 
پایان گفتگو !

نه بر اشتری سوارم / نه چو خر به زیر بارم 
نه خداود  رعیت / نه غلام شهریارم .....سعدی