جمعه، مهر ۲۰، ۱۳۹۷

شبهای من

ثریا /اسپانیا /لب پرچین !

هوا دم داشت نفسم به سختی بالا میامد اسپری جدید  با انهمه دم ودستگاه تنها حالم  ر  ا بهم زد همه درها را باز کردم وهمه چراغها را روشن کردم  داشتم زندگی پر ماجرای  پاتریسیا گریس کلی را مینواندم هیچ میل نداشتم که جای او باشم مدل دو سالن مد معروف وزیر نظر اربابان بزرگ نه خفه میشدم  حالا هم دارم خفه میشوم خودم را به اطاق نشیمن  رساندم سرد بود بیادم آمد امروز تعطیل است روز ارتش وروز بانوی مقدس  پیلار وبیادم آمد هنگامیکه شاه از ا رتش سان میبیند من به گریه میافتم  هنگامیکه پرچم بر افراشته میشود گریه وبغض من شدید تر میشود  روزیکه پرچم سر زمین من فرو افتاد کسی خم نشد تا آنرا بردارد عده ای پا به فرار گذاشتند  عده ای در محضر حضرت امام نشستند وبوسه بر دستهای پلید اوز دند وان بیرق سیاه را بر افراشتند  ژنرالهای وا تش ما به جوخه اعدام سپرده شد زنان فورا به سر صندوق های مادر بزرگشان رفتند وچادر هار بر سرکشیدن سجاده های ریاپهن شد وارتش جدیدی از کشو رهای دیگر وارد شده مانند رباط بی اراده تنها میکشتند .

پرچم من گم شد وهیچ مردی بر نخاست حال چشم امید به زنان بسته ام شاید کاوه ای از میان آنها بر خیزد 
امروز روز مرگ فیلهاست وروز غم برای من .
بیاد فاخته ام افتادم در قفسش پنهان است زیر نظر یک فرمانده وچند صد تن فدایی پر وبال زیبایی دارد خوب آواز میخواند من رهنگام غم باو میاندیشم فاخته من پرواز  را نمی داند تنها روی شاخه درخت لانه اش آواز را سر می دهد او از من دور است خیلی دور وراه خانه مرا نیز نمیداند او اسیر است بندی بر گردن  دارد که نخ او در دست دیگری است
 الان ساعت شش صبح است قهوه ای نو شیدم تا خواب را از خود دور کنم و در انتظار مراسم مینشینم بیاد آن سومین ارتش جهان که به دست بی بی سکینه و رفقایش نابود شد  هنوز د ر پی باقیمانده آن است وجلادان همچنان مشغول نسل کشی میباشند . پایان 
جمعه ۱۲اکتبر۲۰۱۸میلادی برابر با ۲۰مهرماه۱۳۹۷خورشیدی
ثریا ایرانمنش