ثریا ایران منش » لب پرچین « اسپانیا !
.............................................
شاعر نیم و شعر ندانم چیست
من مرثیه گوی دل دیوانه خویشم ؟
نثری کوتاه برای خودم !
با د پا ییزی وزید وهمه چیز را باخود برد ، درختان با حقارت شاخه های خود را بر زمین ساییدند و خم شدند.
همچنانکه مردان ما با حقارت کمر خم کردند وخم شدند .
بام ها از جا کنده شدند وبناهای نیمه ساخته و ساخته فرو ریختند .
به همراه آنها بسیار ی چیز های دیگری نیز از میان رفتند که هیچکس آنهارا ندید
مانند کودکان سر زمین ما ، هیچکس به بودن آنها پی نبرد ،
آشیانه پرندگان که درمیان شاخه ها لانه بسته بودند ، نا پدید شد .
ما نند خیلی از آشیانه ها ی ما که تازه آنهارا در میان درختان ساخته بودیم
همه چیز گم شد ونا پیدا
باد سرد پائیزی نیمه شب وزید وخواب وارا مش همه را بهم زد ، صبح زود خورشید سر بر آورد ،
وبر این منظره ودشتهای پهناور که از این غارتگری باد نیمه شب خسته ونیمه جان بودند ، مینگریست .
همه جا خاموش بود ، همه چیز آرام بود وجنازه ها با تابوتهایشان روی آب روان بودند.
پرندگان گم شده بودند .
و...اما بودند کودکانی که هنوز از باد خبر میگرفتند تا بادبادکهای خود را به هوا بفرستند بی خبر از دل مادران ویا پدران ویا پرندگان بی آشیان .
شب گذشته فاخته منهم نیامد ، تا آوازش را سر دهد ، او نیز به همراه باد پاییزی لانه اش را از دست داد وخود گم شد ، پرواز کرد به آسمانهای دوردست .
ومن به دنبالش هنوز درخیال پروازم .
بال پروازم شکسته ، او همچنان میرود ، میرود تا آسمانهای دوردست/ .پایان
ثریا / اسپانیا / دوشنبه 15/10/ 2018 میلادی بابر با 23 مهر ماه 1397 خورشیدی