ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !
...... حیران نشسته در دل شبهای بی سحر
گریان دویده در پی فردای بی امید
کام از عطش گداخته ، آبش ز سر گذشته
عمرش بسر نیامده ، جانش به لب رسید ....".ف. مشیری "
خوب ، زمان ، زمان خوبی است ! بما وعده های خوبی داده اند ، پاییزی دلپذیر ، همه با هم یکی شده اند ! وخدا کند این یکی شدن به زمستانی سرد منتهی نشود .
مردان کت و شلواری به صف در آن سو و زنا ن و مردان با لباسهای ارزان قیمت موهای آشفته دراین سود ، جدالی بس نا امید کننده است .
اخبار دنیا ، مهمترین خبرها که تمام صفحات را پر کرده است وجایی برای خبرهای دیگر نمیگذارد ، گم شدن و یا تکه تکه شدن خبرنگار عربی میباشد مهم نیست کدام صفحه را باز کنی ، همه جا او ترا دنبال میکند ، خیلی مهم است ! ساعت اپل او همه چیز را ضبط کرده !! خوب پس چرا دنبال قاتل نمیروید ومارا خلاص نمیکنید ؟ دومین خبر مبارک و میمون عروسی نوه پسری ملکه بریتانیا ست او همه تمام صفحه ها را پر کرده است . دیگ خبری تازه ای نیست بجز سلامتی شما !
سر انجام نمیدانیم گوگل پلاس هم که راه فیس بوک را گرفته بود از میان رفت ویاهنوز با آن رنگ قرمزش خود نمایی میکند خوشبختانه من خلاصم اخبار دنیارا هم باید روی توییت ها خواند که بسرعت برق از جلوی چشمان تو عبور میکنند !
بما گفتند طوفانی دیگر درراه است واز پرتغال عبور کرده بما خواهد رسید ، صبح سحر روی بالکن رفتم هوا مانند ابریشم نرمی به ریه هایم رسید ، خبری نه از بار ان بود و نه از باد.
من به هوا وخاک آلرژی دارم با عوض شدن هوا عطسه ها ی من شروع میشوند واگر دستم به خاک برسد نفس تنگی شدیدی عارضم میشود واز همه بدتر به بو های بد ومتعفن ! دکتر معالجم میگفت ترا باید درون یک ویترین گذاشت !!! بهر روی تما م شب عطسه ها مرا بیدار نگاه داشتند وحال درانتظار توفانیم .
توفانی از نوع آنچه بر فلوریدا گذشت ، آب از آبی تکان نخورد ، آنچنان درگیر شمارش پولها وپنهان کردنشان مباشند که دیگر به هوا و زمین توجهی ندارند تنها ندا درمیدهند که آهای : آسوده بخوابید شهر درامن وامان است ، نه بمبی دررفته ونه اسیدی بصورت کسی پاشیده شده ونه جوانی بر بالای دار در حال رقص است .
مشتی دیوانه ، معتاد ، وغیره ! بر دنیا حاکمند ومردم بیچاره زیر ذلت وبدبختی وگرسنگی وهرروز هم بدتر میشود . خوب تقصیر ما نیست باید گلخانه هارا ویران کرد وگل گرفت اینهمه اتومبیل درخیابانها وعده ای بدبخت تازه به دوران رسیده کلکسیون اتو مبیل دارند همه ااینها باهم در یک خیابان بسوی مقصدی نا معلوم میروند .
در گذشته درآن زمانی که ما تازه وارد سر زمین اروپا شده بودیم وانگلستان برایمان یک سر زمین نمونه وبهشت بود ، در متروها همه مردان وزنان سرشان روی یک روزنامه بود دراتو بوسها هم ، همه متین مودب راهرا برای دیگری باز میکردند جای خود را به اشخاص مسن میدادند ویا کمک میکردند ، امروز در متروها وحشت میکنی از هجوم مردم که از روی سرهم رد میشوند اتوبوسها درحال حرکت باید خودرا برسانی ، آسمان خراشها ناگهان بالا رفتند به شکل آلت تناسلی مردان !!! ونامش را خیار گذاشتند !> مسابقه آسمان خراش دردنیا شروع شد ، آسمان آبی گم شد خورشید زیر دود ها پنهان شد فصلها راهشانرا گم کردند وحال دوفصل بیشتر نداریم یک تابستان گرم و طولانی ویک پاییز طوفانی به همراه سیلابها و ویران کننده ، دیگر نمیتوانی برگ خشکی را از روی زمین برداری واورا تماشا کنی وبر جوانی از دست رفته وخزانش شعری بخوانی .
نه ! همه چیز تمام شد ، امروز ما مانند دلقکان رو صحنه ، به تماشای " موبت " ها نشسته ایم کاری هم از دستمان ساخته نیست ، حرف ، بی حرف ، زبانترا از پشت گردنت بیرون میکشند .
نه ! دیگر خبری نیست . باید در انتظار توفان بود .
ای رهنورد خسته ، چه نالی ز سرنوشت
دیگر ترا به منزل راحت رسانده است !
دروازه طلایی آن را نگاه کن !!
تا شهر مرگ ، راه درازی نمانده است
به روز شده : یکشنبه 14/10/2018 میلادی برابر با 22 مهر ماه 1397 خورشیدی .
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا !