ثریا / اسپانیا !
فریدون مهربان است
عزیز کودکان است
به شوخی میزند حرف
چقدر خوش زبان است !
حدود یک ربع قرن از مرگ نا جوانمردانه فریدون فرخ زاد به دست قاتلین بیرحم او میگذرد ، کسانیکه در لباس دوست یخانه اش رفتنند سر سفره محقر او نشستند ، نان و نمگ او را خوردند ، سپس وضو. گرفتند د وبا شنیع تری و وحشیانه ترین نوعی که در میان آنها معمول است ، کارد را تادسته درقلب ا و فرو بردند ، باین هم اکتفا نکردند تمام اعضا و جوارح بدن او را تکه تکه نموده و آلت تناسلی او را در دهانش نهادند
.
دستهای خونین خودرا شستند واز درخانه بیرون رفتند تنها شاهد این جنایت فجیع سگ کوچک او بود ، وهفته ها درخانه بو گرفت تا پلیس آمد واورا درون یک کیسه گذارد و در گوری محقر دفن کرد و امروز به همت یاران قدیم او و دوستدارانش آرامگاهی درخور او ساختند شد زیارتگاه عموم جوانان وهمه طرفداران او حتی آنهایکه بعد از انقلاب ننگین به دنیا آمدند.
نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم ، خدا را زخمه ای
زخمه ای تا برکشم آواز خویش
بر لبانم قفل خاموشی زدم
با کلید آشنا بازش کنید
کودک دل رنجه دست جفا
با سر انگشت وفا نازش کنید .........:"فروخ فرخزاد "
این خانواده بخصوص این خواهر و برادر که بسیار به هم نزدیک بودند قرنها از زمان خود جلو افتاده و متاسفانه د ر تار و پود قیود وحشتناک اجتماعی، مذهبی ، بیشعوری ، و ندانم کاری های اجتماع مثلا پیشرفته جان دادند ، آنهم جان شیرینی که میتوانست برای همه عمر چراغ راه جوانان باشد ، فروغ را فاحشه خواندند واز دیدار تنها فرزندش محروم ساختند و فریدون را هزار ننگ بر او بستند چرا که خوب آواز میخواند ، خوب میرقصید و خوب تربیت شده بود و خوب درس خوانده بود شاعری بود که د رآلمان اشعار او ترجمه وبهترین جوائز را دریافت داشت تحصیل کرده حقوق سیاسی بود ، فروغ میتازید و جلو میرفت تا اینکه دست اجل او را نگاه داشت و برد در یک سرمای سخت زمستان واو دستهایش را در باغچه گورستان بخاک سپرد تا دوباره سبز شوند .
و....فریدون از پا نایستاد مانند یک اسب راهوار میتاخت به هرچه که صد راهش بود وبه هر فریب و نیرنگی و به هر نکته ای که اجتماع را از پیشرفت باز میداشت ، میتاخت نه ! دولتهای دیگر میل ندارند ایران سربلند باشد باید چیزی در حدود پاکستان ویا افغانستان ومحل داد وستد و پولشویی ار بابان باشد واحیا نا پا اندازی برای برای دنیا و فروش دختران و پسر ان جوان را که سر رشته را دردست دارد .
فریدون رفت ، فروغ رفت ، اما سایرین با ریش وعینک سیاه و تغییر چهره وتسیبح به دست باقی ماندند تا بقیه شعور ایرانی را نیز بگیرند تا جائیکه که توانستند جوانانرا کشتند ونسل را نابود ساختند و آنهایکه دیگر پیر شده چاره ای جز خود فروشی نداشتند وخود را به حکومت جیم والف فروختند ونوکر شدند از هنر مندان بداهه نواز تا شعرا و نویسندگان ! برا ی رهبر بزرگ و امام همیشه د ر صحنه اشعاری در وزن های مختلف سرودند ، خوب صله خود را نیز دریافت داشتند ، پا اندازهای کهنه کار سجاده هارا باز کردند وبا پولهایی که آن جماعت در اختیار آنها گذارده بود دور دنیا به راه افتادند تا افراد را شناسایی کرده به دست دژخیمان بسپبارند ، فاحشه های کرایه ای هفتگی و ماهیانه و روزانه و ساعتی ناگهان مومن دوآتشه شدند و به زیارت اما هشتم رفتند و سجاده ریا را در غرب باز کردند حقوق بازنشستگی آنها چند برابر شد !!! امثال فریدون و دیگران قیمه قیمه شدند و نامشان از یادها رفت ، در حالیکه خون بیگناه خود نویسنده بزرگی است و ناگهان بر روی آسمان نام او را مینویسد و قاتلین و جنایتکاران دیگر دستان به اسمان نمیرسد .
آه ، میبینی ؟
که چگونه پوست من میدرد از هم ؟
گه چگونه شیر در رگهای آبی رنگ پستانهای سرد من
مایه میبندد؟
که چگونه خون
رویش غضروفیش را در کمرگاه صبور من
میکند آغاز ؟
من تو هستم
تو ، و کسیکه دوست میدارد ......فروغ
فریدون رفت ، آن عزیز کودکان که درزمان جنگ به عراق سفر میکرد تا کودکان راه بهشت را که به جهنم منتهی میشد نجات بدهد اما او را از میان برداشتند و حال اگر جنگی دیگر در گیر شود برای ثابت ماندن این قوم وحشی ، دیگر ( فریدونی نیست ) ( قبادی نیست ) ( رستمی نیست ) همه رفته اند ، دیگر کسی بر جای نماند غیر از نسل معلول و سوزاکی این قبیله تازه . پایان
دلنوشته امروز من / ثریا / اسپانیا / » لب پرچین « دوشنبه 06 اوت 2018 میلادی !...
تقدیم به " فریدون فرخ زاد و یارانش و فروغ که همیشه کتب او سجاده من بوده است .
----------------------------------------------------------------------------------