دوشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۹۷

سفر درشب

ثریا ایرانمنش »لب پرچین« .اسپانیا !
------------------------------------


همچو شهاب  می گذرم در زلال شب....
از دشتهای خالی و خاموش 
از پیچ و تاب گردنه ها 
 قعر دره ها 
نور چراغها 
چون خوشه های آتش 
در بوته های دود 
راهی میان ظلمت شب باز میکند 
همراه من، ستاره غمگین و خسته ای
در دوردستها 
پروا ز میکند ............ » فریدون مشیری « 

بلی ، درست  میبینید ، ساعت  دوی بامداد است و من هر شب راس ساعت یک تا دو باید بیدار شوم تا رستوران آنسوی خیابانها صندلیهایش را روی اسفالت بکشد کرکره های آهنی را پایین بیاورد و کارکنانش موتورهایشانرا روشن کنند و بروند ، من بیدار میمانم و دیگر خواب از چشمانم میگریزد ! وزیر هجوم افکار گذشته ناگهان دفن میشوم .
متن  : تابلت :  را به ارامگاه محمد رضا شاه اختصاص داده ام ، وباو میگویم که :

این خانه آخرت  درخور تو نبود  ، ما مردم  قدر ناشناس وبی عاطفه وباری به هر جهت هر ساعت دنبال روی کسی میشویم و میرویم تا سرمان به دیوار بخورد بر میگردیم و به پشت مینگریم تازه میفهمیم که کجا بودیم ، کجا رفتیم ، چه ها کردیم و حال کجائیم ؟ نه این آرامگاه حقیر لبریز از سنگهای سیاه وسپید با آن سنگ مرمر ترک خورده و گلهای پژمرده  لایق تو و زحمات تو نبود .

آن نواده هندی زاده  که از بطن یک فاحشه  هندی ویک مردانگلیسی به دنیا آمد و پرورش یافت و باخود بدبختی ها و نکبت و سیه روزی را آورد باید صاحب آن آرمگاه باشد چرا که با تو فرق داشت و میتوانست مردم را تحمیق کند بعلاوه از زمانهای خیلی دور  دولت فخیمه با تو  و پدرت سر سازگاری نداشتند آنها همین  حکومت نکبت وبی حرمت با مردان  ریشو و شپشو و مردان خود فروش را میخواستند هرچه باشد نیمی از آن سر زمین متعلق به آنها و نیم دیگرش متعلق به روسیه میباشد ما بیهوده خیال میکردیم » ملتی زنده و آزاده « میباشم نه ما مستعمره های بدبختی هستیم که د ر حال غر ق شدن میان منجلابها   و کثافت و آلودگیها میباشیم برای نجات خود به هرشاخه خشکیده ای نیر متوسل میشویم بهر درخت بی ریشه و مصنوعی که خود را ارایش میدهد .

چه بر سر ما آمد ؟ شاعرانمان  مرتب زجه میزدند ، ترانه هایمان غرق اندوه وغم بود ،  نویسنده ها سر درگربیان با سیگار آلوده به حشیش در هپروت داشتند برایمان بهشت می افریدند دسته دسته هریک بسوی باغی که درونش مارها وافعی ها خفته بودند هجوم بردیم  ، 
بازار نبض زندگی را دردست داشت و آن پورژواهای تازه از شهرستان به پایتخت آمده تنها لباسهایشانرا عوض کردند بی  آنکه به درون خویش و مغز شان چیزی اضافه نمایند .
آنها نیز همین دولت را میخواستند وهمین حکومت را دولت که چه عرض کنم حاکمینی از دیار غریب که کم کم وارد جامعه ما شدند امروز با نگاهی به هیبت وشکل آن مردان وزنان  میفهمیم که اصل آن از جای دیگری است حرام زاده های سر زمینهای دیگرند  که به زور لباس و ماتیک خود را مانند طاووس علین به نمایش میگذارند آنها هیچ اصالتی ندارند ، اصالتشان دروغین است . 

آنها سر زمین مرا  اشغال  کردند ؛ خانه مرا ویران ساختند و هستی مرا به  یغما بردند  ، حال من در کنار عکس آرامگاه حقیر او  مینشینم ومیگویم :

گویا سرنوشت با من وتو سر ستیز داشت وبقول بعضی ها دستهایمان بی نمک بود ، هرچه را تو و من ساختیم از بین بردند چه خانه ترا و چه آلونک مرا ، تو درجای شاهی میساختی و من در کسوت یک بانوی خانه دار،  حسادت ها وتنگ نظری ها  مرا درو کردند وهریک را بسوی پرتاب نمودند وخود بر خرمراد سوار شدند بخیال آنکه این خر روزی برایشان یابو ویا اسبی اصیل خواهد شد . نه ! چشمان باران زده زیادی در پشت سر این اراذل اوباش میباشد .

 وقاحت و پررویی آنها برای من قابل تصور نیست وآن علفهای هرزه ای را که به بیرون صادر کرده اند از خودشان حرامزاده  ترند.

حال در این شورش بی دلیل عده ای فد ا و فنا میشود و پشت پرده جناب مکدونالد دارد سر قیمت چانه میزند وآن کلید دار حرم میداند که پشتش به کوهی از آهن است  ، مردم دارند فریب میخورند ، این حکومت مبتذل وآشغال اگر چه برای ملت ایران ذلت و خواری  بدخبتی وگرسنگی آورد اما برای دنیا بهترین حکومت بود و توانست همه را آباد کند و باج خود را مرتب به اربابانش بدهد .
دیگر  فرقی ندارد چه کسی خواهد آمد  و چه کسی خواهد رفت ، سر زمین من مانند  زنی پاکیزه بود  که ناگهان مورد تجاوز گروهی  اجانب قرار گرفت و دیگر پاک کردن آلودگیها از دامن پر مهر او کاری بس دشوار است . 
خوب این شورش یا انقلاب اگر نان ما را برید و تبدیل به سنگ کرد در عوض آب بسیاری به جویبار خشکیده آدمهایی روان ساخت که حتی خواب آنرا نمی دیدند  روزی یک لباس نو بپوشند ، حال در خارج میان رفت  و امدها ، میان داد وستدها  آنچنان غرق شده اند که فراموش کرده اند از کجا برخاستند ، دگر بقول معروف خدارا نیز بنده نیستند و همین ها سعی دارند که این حکومت جبار باقی بماند اگر چه بظاهر خود را دشمن میپندارند اما همه » فرستاده اند «  و دستشان دریک کاسه میباشد ..ث
--------------
نور غریب ماه 
نرم و سبک  به خلوت  آغوش دره ها 
تن میکند رها 

بازوی لخت گردنه ، پیچیده کامجو 
بر دور سینه هوس انگیز  تپه ها 
با د از شکاف دامنه فریاد میزند .......
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « . اسپانیا / 06/ 08/ 2018 میلادی برابر با 5 امرداد ماه 1397 خورشیدی !!