یکشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۹۷

نامه به ملکه

درود بر شما  علیاحضرت ملکه  الیزابت دوم ! 
 با پوزش از اینکه  نمیتوانم با زبان رویالتی با شما سخن بگویم ویا بنویسم  قبلا عذر میخواهم ! 
روز گذشته  ، نه چند روز پیش  آن  مرد وآن زن  ! اربابان  دنیای ورشکسته  آن سوی قاره ها  با شما ملاقاتی داشتند ، من با همه کودنی و دهاتی بودنم  رعایت خیلی از آداب و رسوم را میدانم وانجام میدهم ، اما آن زن ، مانند یک درخت خشک جلوی شما ایستاد حتی سرش راخم نکرد ، حال نه بعنوان ملکه بلکه بعنوان یک بانوی مسن ویک ملکه صاحب نام ، خوب مثلی ما داریم که میگوید هرچه درخت پر بار تر باشد سرش  پایین تر است ودرختان بی بار وبی توشه همچنان قد میکشند وبالا میروند وسپس ناگهان  تبر زن زمانه تبر خودرا بر پیکر آنها فرود  میاورد .

من درمیان تمام ملکه های دنیا ، تنها بشما ارادت دارم ودوستتان دارم ، بخاطر صبر وحوصله وآرامش شما ، بخاطر آنکه روزی در جنگ جهانی دوم ( من هنوز به دنیا نیامده بودم عکسهای شمارا دیدم )  درپشت جیپ ها در میدان جنگ بودید ، بخاطر ایمان راستین شما وخلاصه بخاطر آن سنجاق سینه های زیبایی که همیشه بر سینه دارید ! 
خوب معلوم است که متعلق به دولت میباشد ، شاید بعضی از آنها بخود شما تعلق داشته باشند ، من تنها یکبار شمارا ازنزدیک دیدم وآنقدر سرم پایین بود که نفهمیدم شما بمن دست دادید وفرمودید  ( هادو یو دو ؟ ) خیال کردید من یکی از کارمندان  آن موسسه ای هستم که شما باید افتتاح میکردید ؛ من هاج واج مانده بودم سیل خبرنگاران به درون ریخت ویکی از آنها فورا مرا بیرون فرستاد ، من نمیدانستم  از در پشت وارد شده بودم بخیال آنکه یک فروشگاه بزرگ است در حالیکه نمیدانم چی بود چون فورا مرا بیرون کردند! من چقدر خجالت کشیدم وتاسف خوردم ، سالهای خیلی دور شاید سالهای هشتاد بود .

بگذریم از این بی اعتنایی واین بی ادبی این زوج مناسفم ، اینها تکلیفشان معلوم است شما با خیلی از این قماش  آدمها مجبور به ملاقات بودید با بانوی سرکوزی وسایرین که نامی نمیبرم وخوش ندارم نامشانرا بر زبان بیاورم همیشه خندان  وشادمان . 

حال میگویند سلام روستایی بی طمع نیست ، شما تاج وتخت  اامپراطوی قدیمی را برای نوه هایتان  به ارث میگذارید  ایکاش آن سنجاق سینه که الماس کوه نور روی آن بود ومتعلق بخود ما بود آنرا بمن میدادید تا منم چیزی برای نوه هایم بگذارم  !!!!، من تنها یک کمد لباس ویک صندوق کیف وکفش ویک صندوق لوازم آرایش برایشان میگذارم جواهراتم را فروختم ونیمش را هم دزد برد ، تتمه اش را هم بین بچه ها قسمت کردم حال تنها یک انگشتری که با پول خودم واولین حقوقم از یک جواهر فروشی معروف خریدم بر انگشت دست راست من است قدمت آن ؟  بلی شاید به پنجاه واندی سال برسد !  اولین حقوقم یکصد وپنجاه تومان بود ومن این انگشتر را قسطی خریدم ! چقدر به آن افتخار میکنم . 

بهر روی علیا حضرت مرا ببخشید ، امیدوارم عمرتان به یکصد سال برسد شما مادر بزرگ اروپا هستید و آن سر زمین ویران  شده ولبریز از مهاجر  تنها شما را دارد وبس .
 در خاتمه میخواهم تمنا کنم  به آن مردانیکه در زیر دست شما کار میکنند بفرمایید این زباله هایی را که درسر زمین من ( ایران) ریخته اند خودشان جمع کنند وبه سر زمینی دیگر صادر نمایند این مهمترین خواهش من است همان خانواده بزرگ هشتصد ساله وصاحبان بانکهای دنیا وبقیه ...... ؟ با تقدیم بهترین وشایسته ترین احترامات .
ثریا / مقیم یک دهکده در اسپانیای داغ وسوزان . 
یکشنبه 15 ژوئیه 2018 میلادی  !.