دوشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۹۷

فسیلهای تاریخ

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
------------------------------

این دختر به بیست سال حبس محکوم شد ، برای  آنکه میل نداشت زیر حجاب عمه اختر عمه زری وام کلثوم  بروم ، ودختری دیگر را به چند سال حبس محکوم کردند برای آنکه در ایستاگرام رقصیده!!! 
وشما آقایان ، بانوان مبارز درخارج ، هنوز نشسته اید  با شکم ها بر آمده و" نشست " میگذارید ومیل دارید از تاریخ گذر کنید !! شما فسیلهای توده و فسیلهای خائن  به وطن ! بلی درغرب خبری نبود و بهشت موعود شما هم یک جهنمی بیش نبود !

آنها آمدند وبا نام واحدی که به خدا دادند سر زمین مارا زیر وزبر کردند بردند ، خوردند ،  غرورمان را پایمال کردند و دونسل سوخت و نسل سوم ؟  حال نسلی دیگر از بردن نام خدا وحشت دارد ! 
امروز به خدا چهره های گوناگونی میدهد  مانند خود من ! 
نمیدانم چرا امروز بیاد  جناب مهندسین " شین " افتادم  که یکی از آنها نصیب من شد حال باید چیزهایی را پنهان نگاه دارم وآنهاییکه چندان بی ضررند عریان سازم ! 
مادرشان با شکم پروسه بچه دیگر   از راههای دور ناگهان به خراسان رسید و مستقیم ریاست پرورشگاه مشهد را به دست گرفت ! مرحوم تیمورتاش فریا د برمیداشت که این زن یک جاسوسه ای بیش نیست ، اما مرحوم رضا شاه  میگفت نه! تو اشتباه میکنی !  درنتیجه تمام آن بچه های پروروشگاهی تبدیل شدن با جوانان مبارز حزب توده ! وسپس به تهران آمد وکلاس زبان باز کرد وجوانانرا گرد خود جمع میکرد برایشان قصه میگفت وآنها را برای یک بهشت خیالی  آماده میساخت ، یکی از پسران رهبری حزب جوانانرا بعهده گرفت ، یکی از دختران رهبری حزب زنان زحمتکش !! را وسومین دخترشان با یک مرد ثروتمند امریکایی عروسی کرد واز ایران رفت برای همیشه وچهارمی مشغول تهیه کتاب بود !! مادر دیگر پیر شده بود ودیگر قدرت حرف زدن از او صلب شده بود ، پسران به زندان رفتند خودش ودخترش نیز چند ماهی میهمان هتل آقایان بودند وسپس با سوگند وفاداری بیرون شدند .

خدا درخانه ما گم شد  یک تجربه شد یک تجربه تلخ وستمگر  وبیگانه باما ، حال دیگر اجازه نداشتم نام هیچ پیامبری را ببرم ، امل بودم در یک خانه مذهبی که حتی رادیو درآنجا حرام بود داشتم میپلکیدم ، حال از ترس سینه زنی ها و شبهای تاریک عزاها وقمه زنی ها  به آنجا پناه برده بودم ، اماهمچنان از " خدا" میترسیدم !

حال یاین آقایان فسیلها ، هما ن دست پرورده های آن بانوی سر زمین قطبی و یخهای شمال روسیه  با یک گونی تجربه !!! مرتب نشست تشکیل مید هند  بی آنکه فکر کنند دیگر آفتاب عمرشان  رو بخاموشی و پایشان لب گور است  ، و فراموش کرده ند که درزمان حیات شاه مرحوم میخواستند ولیعهدرا بدزدند حال امروز اگر شهربانو سر کیسه را برایشان شل کند قربانی او خواهند شد !

من تجربه هایم را درگوشه ای پنهان ساخته ام   دیگر آن تجربه ها برای من وچه بسا دیگران عادی شده است ،  حال همه بر ضد خدا برخاسته اند  وآنرا انکار میکنند  باو نام های تازه ای میدهند  دروغ وفریب  ، نام تازه حقیقت میشود  / وهریمن وابلیس  نام تازه خدا .

بازی و تصادف و ماده و احساس  و احتمال و شاید  همه جای حقیقت را گرفته اند  .

امروز " خدای" که ما درسینه داشتیم  به صورت دیگری برایمان   عیان شده  با پیکری دیگر ،  وبی نام  بی صورت   ،  حتی نمیتوانیم اورا نقاشی کنیم  برای این آقایان ، بردن نام خدا شرم آور است ! شاید هم نفی او بهتر باشد  منافع آنها در زمینی  است  که در آن روییده اند .
-------------------

چقدر آن روزها بیچاره بودم وبی دست وپا و چقدر آن روزها تنها بودم و چقدر اعتماد به نفس خود را ازدست داده بودم ، چرا که هفت زبان بلد نبودم ، ونمیتوانستم جاسوسه باشم ، نمیتوانستم  هرچه را که میگویند انجام دهم  اندیشه وگفتارم خاموش شده بود ، مشتی آدمهای جورواجور اعم از هنرپیشه / شاعر / نقاش / مترجم / نویسنده / وچند بچه سیم کش وکارگر برای خالی نبودن  محضر حضرات ، دورهم جمع میشدند ودکا مینوشیدند و برای سرنوشت ما نقشه میکشیدند ،  آه / چه زن زیبایی داری ؟ دستهای کثیفشان بر صورتم جاری میشد وفرا ر میکردم به اطاق خوابم پناه میبردم ودرب را از درون  قفل میکردم وتمام شب تا طلوع آفتاب میلرزیدم ا آنها میرفتند وصبح اطاق زیبایی را که لبریز از گل وسبزه  و مبلهای زیبا کرده بودم  بوی مدفوع میدا دبوی سیگارهای ارزان قیمت و بوی گند مشروب وکله پاچه ، میباست فورا لباس میپوشیدم وبه سر کارم میرفتم در آنجا نیز مورد باز و خواست بودم ( آیا باهمسرتان همکاری دارید ؟ ! ) نه ، سوگند میخورم ، نه  وتمام مدت زیر نظر بودم تا هردورا گرفتند وبه زندانهای طویل المدت واعدام ویا حبس ابد محکوم کردند .  مرا هم از کارم اخراج نمودند ! در زمان شلاق زدن  آنها من میبایست حاضر وناظر میبودم ، برای خاک بر چشمان ودهان آنها پاشیدن من باید حاضر میبودم وتماشاچی  مادرش یکسو ، خواهرش یکسو همسر برادر یکسو ومن یک سو وزیر نگاه کثیف سربازان امنیتی !!! آن دوران سختی بود برای یک دختر نوزده ساله ! از ترس روضه خوانیها مادر وسینه زنی وغش کردن او به این جهنم پناه بردم واین جهنم سوزنده تر بود ، حد  اقل با من کاری نداشتند .
امروز همه به زیر خاک رفته اند ومن مانده ام با یک بار انبوه خاطرات وگفته ها ی ناگفتنی .  واین فسیلهای دست پرورده آن بانوی  محترم !!! . پایان
ثریا ایرانمشن » لب پرچین « / اسپانیا /09/ 07/ 2018 میلادی /.....