ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
-----------------------------
و....... دیگر خانه ندارم ، خدایان قدرت مرا از بهشتی که با خرد و هوش و سینه دردآلودم ساخته بودم ، بیرون راندند ،
امروز اجاره نشین سر زمین " خون و شراب و سکس " هستم نه خون و شراب و عشق ! اما هیچگاه از آن مهری که به انسانها و جهان وآ فرینده او دردلم بود توبه نکردم ، و از اینکه داشتم هنر بهشت آفرین را به دیگران میاموختم ، نیز توبه نکردم وهیچگاه از خدایان قدرت نترسیدم .
برای آنکه سر کشی هایم را سرکوب کنند ، کمر خم نکردم چرا که یک انسان از مهر ورزی و عشق به دیگران نمیتواند توبه کند واین سرسختی من درگوهر وجود هر یک از ایرانیان واقعی و در خونشان یافت میشود .
امروز شاهد جشنی هستم که همه آنرا میشناسند جشن " سنت فرمین " جشنی همراه خون وشراب وسکس وگاوهای وحشی ، وچه عوایدی حاصل میشود برای دست اندر کاران این دستمال فروشان سرخ وکفشها وسایر زینت آلاتی که به سینه خود نقش کرده اند ، زنان روی سینه هایشان دستی گذاشته اند بعنوان " نه" به اینجا نمیتوان دست زد !
وخدایان قدرت در این بهشت وآن بهشتی که را ه انداخته اند و همو سکوئلهال با ازادی کامل در خابانها سیرکی به راه انداخته اند در واقع انسان را به دونیمه شقه کردند ! واز کامروایی ها وکینه ها وخود زنی ها لذت بردند ، این خدایان قدرت که مردان خدا شان در سوراخهای پنهانی به پسران ودختران زیر سن تجاوز میکنند وخودشان اهریمن وار بر دنیا حاکمند یکی در آن سوی صخره دیگری دراین سوی کوهها بلند و مامورینشان به واسطه گری مشغولند از قرن هیجدهم تا بحال .در کار این خون وسکس اشتغال دارند . بزرگترین قمار باز دنیا پیروزمندانه مانند یک بچه لوس و ننر حاکم بزرگترین و قدرتمندترین سر زمینهاست ! .
نه ! این دنیای من وما نیست ، شاید تنها خانواده ا باشیم که بر پیکرمان نقشی خالکوبی نشده وه نوز حرمت خانواده را داریم .!
حال امروز انسان به دونیمه شده است انگاری اورا ازوسط اره کرده اند جمع اضداد ونغمه های نا موزون ودیگر کسی به مهر ومهر آفرینی نمی اندیشد دیگر کسی بتو نمی اندیشد که در وجودت گوهر عشق را پنهان داشتی .
امروز مانند یک تخته سنگ سنگین از بالا به پایین غلطیدم ، دیدیم دیگر آن نیستم که بودم ، کی هستم ؟ کجایم ؟ ودیدم دارم زیر انبوه این جماعت له میشوم ، سرسام گرفتم از شب گذشته هر چه فیلم روی پرده تلویزیون بود همه مربوط میشد به مردان آنچنانی و زنانی که نمیدانستند بین مردانگی وزنا نگی ، کدام یک را انتخاب کنند !
جدال بااین مرم سخت و گاهی سهمگین است دیگر قهرمانی زاده نخواهد شد چرا که خانواده ها را متلاشی کردند برای حفظ وازدیاد جمعیت ، دهانی دیگر لازم نیست ، کمبود مواد غذایی همه جا به چشم میخورد واخیرا از پوسته ها ی درختان برایمان نان تولید میکنند با اندکی آرد ! و....
در سر زمین من ؟ دیگر پهلوانی و قهرمانی نخواهد بود به حق وحقوق آنها پایان داده شد وآنها جدال خودرا در ورق پاره های تاریخ پنهان داشتند .
حال ما دیگر باید درانتظار " مش قاسم " باشیم تا منقل را رها کند واز جای بجنبد نوکرانش جاده را برایش صاف کرده اند یا او ویا مریم لچکی .
دیگر بمن مربوط نمیشود من بین بهشت گمشده وجهنم ودریک دوزخی که " دانته" آنرا آفرید دارم دست وپا میزنم وفریادم درگلو میشکند که :
نه ! این دنیا ی من نیست ، من این اهریمنانرا نمیشناسم نیار به همراه دارم وحال چگونه بروم بر سر تربت حافظ وبگویم بر خیز ! یا بسوی آن مرادم " مولانا " بروم وبگویم :
عاشقان مستند وما دیوانه ایم
عارفان شمعند وما پروانه ایم
چون ندارم با خلایق الفتی
خلق پندارند دکه ما دیوانه ایم
ومن هرشب اهریمن را بخواب دیدم ودر خواب باو عشق ورزیدم اما در بیداری او را از خود راندم و دیدم که امروز " حتی خود را نمیشناسم " !
در پی آن مرغ جادویی که نامش سیمرغ بود روان گشتم اما کلاغی بی پرو بال بیش نبود ، نه معنارا میدانست ونه کلا م را ونه وزش باد اعتقاد را ونه جان را که از معنا لبریز بود وهمه جا زندگی میبخشید ومهر میورزید و عشق میداد وناکام بر میگشت .
نه هیچکس نتوانست بمن برسد و مرا بگیرد ، تنها درحال دویدنم ، بکجا؟
خودم هم نمیدانم !
پایان
ثریا ایرانمشن » لب پرچین « / اسپانیا / 08/07/ 2017 میلادی /.....؟