دوشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۷

من وشاه

ثریا / اسپانیا 
|" لب پرچین "

نه ، این  همان فیلم معروف سلطان سیام وآن جاسوسه انگلیسی بعنوان معلم  که رفت و همه کشور را دستخوش ویرانی ساخت نیست ، من وشاه ایران را میگویم ، من واو دریک  چیز ، تنها دریک چیز وجه اشتراک داریم وآن ( بد شانسی ) است ! امروز بعد از چهل سال هنوز خدمات اورا ناچیز دانسته وفحاشان وبدگویان  مشغول نشخوارند وعده معدودی وفاداریشان را  باو هنوز نگاه داشته ائد ومن ؟ همه عمرم دچار این بد شانسی بودم چرا که با هردستی  که دادم یک سیلی نوش جان کردم ،  این موضوعی  بود که  سالها فکر مرابه آن مشغول داشته وهم اکنون بادیدن چند برنامه نوظهور ویکی دوبرنامه خوب  دانستم که درست اندیشه کردم  
چقدر آرزو داشتم  که تخیلات  واراده   جامعه را نیز به آن اضافه میکردم  وچقدر آرزو داشتم  که همه چیز حقیقت پیدا میکرد  ، مگر ممکن است ؟  مگر یک اخلاق خوب وپاکیزه را باید محکوم کرد ؟  آیا خود اراده  جزیئ از اخلاق نیست ؟ 

د رمیان عقاید امروز متفکرین که چه عرض کنم مفسدین  چیزی مضحکتر  از دستور وتعالیم  مذهبی نیست  چیزی  از اراده انسانی وجود ندارد  نمیدانم همه گی فاقد اراده وعظم قدرت شده اند؟ همه با بخل  به یکدیگر میپردازند بجای تشوق  اورا  میکوبانند  ، خوب داشتن رابطه ها هم مزید بر علت است مگر اگر نا پدری من یکی از بنیان گذاران مثلا یک نشریه بود ویا خودم رفیقه یک نویسنده و روزنامه نگار بودم !!!چه بسا نوشته های منهم بعنوان یک " شاهکار " د ر بعضی از جراید چاپ میشد ! ومنهم میشدم مثلا بانوی نویسنده !؟  ( خوشبختانه دیگر بساط روزی نامه ها پرچیده شد وهمه الکترونیکی شدند !!!!) نه بخل وحسادت  از همان روز اول درمدرسه وسپس قانون وراثت شکل میگیرد  امروز عکسی روی اینستا گرام دیدم که کمی دردم آمد ! عکسی که خودم  چهل سال پیش از مرحوم همسر گرفته بودم ودختر بزرگم آنرا درکنار گل وبوته وبلبل در قابی در بالاترین نقطه اطاقش جای داده بود حال از روی آن عکس گرفته وروی اینستا گرام گذاشته ومنکه چهل سال با دست خالی آنهارا به دندان  گرفتم ودور اروپا گرداندم بزرگ کردم  بخانه شوهر فرستادم  فرش فروختم جواهر فروختم تا شکم آنها سیر باشد ، هیچ عکسی درخانه آنها یافت نمیشود !!! حال آن شخص خسیس ، خود خواه  بد فطرت  که تنها دست به اسراف میزد برای خودش  تبدیل به یک قهرمان شده ومن ؟ گمنام ! چرا که تهور داشتم وفریاد کشیدم  نادان نبودم وخودرا بموش مردگی نزدم .

شاه ، آنهمه خدمت کرد آنهمه ساخت کشور فقیری را  تبدیل به یک اروپای مدرن نمود حمله ها پشت حمله ها باو شد حتی دانشگاههای بزرگ ودولتها اورا یک دیکاتور به تمام معنا آدمکش خطاب  کردد وخمینی را پیر مقدسی که از جانب پرودگار آمد تا اروپای گرسنه  وامریکای مقروض را اباد سازد درحایکه شاه بیشتر کارخانه های ورشکسته دولت انگلیس را خرید نا به آنها کمک کند وچقدر وام بلا عوض به همه اروپاییان داد وبه هنگام بیماری ونزدیک بودن مرگ او هیچ یک از این نامردان حاضر به پذیرشا و نشدند.
خوب این جهان عاقل وهنر دوست وهنر پرور  نمیدانم دیوانه است  یا من ؟   حا ل بین عقل ودیوانگی  وعدم تعقل  بین منطق وبی منطقی  ایستاده ام  بلی تنها اطاعت کورکورانه   و پیروی از مردم و محیط اطراف ممکن است کمی به سرنوشت  شومی که درکمین ما بودکمک کند   حال ننشسته ام ودارم حرفهایی مینویسم که یا یک عاقل مینویسد یا یک دیوانه .
من درخود توانایی های زیادی داشتم که همه را خرج کردم  امروز تنها شعورم مانده وحافظه ام .
حال بقول  شاعری که نمیشناسم 
مژه سوزن رفو کن  ، نخ آن تارمو کن 
که هنوز وصله دل دوسه بخیه کار دارد ؟! 
البته این شعررا یک آوازه خوان  در دوره ها ومحفل ها میخواند شاعر آنرا نمیشناسم /. اما خودم را خوب شناخته ام . پایان 
ثریا / اسپانیا / دوشنبه 14 ماه می 208  میلادی /