ثریا ایرانمنش » لب پرچین «.
----------------------------
سر ازاده ما منت افسر نکشد
تن وارسته ما حسرت زیور نکشد
ما گداییم ولی قصر غنا منزل ماست
هر که شد همدم ما منت قیصر نکشد ........" بهار "
این سوز بردگی و بندگی نمیدانم از چه زمانی در فرهنگ ما ریشه کرد و همیشه هم این روح بندگی بر ما سایه انداخته و گاهی برای پوشاندن آن دست به خنجر میبریم ! نمونه اش را در عزا داری های میتواینم بخوبی ببینیم !!!
حتما وبطور یقین همسالان من در کتب مدارس ویا درکتابهای مشهور فقرای درآوایش !! این حکایت ابراهیم ادهم را خوانده اند وغلامی وبندگی وبردگی را به درستی معنا کرده ودر گلو غرغره کرده اند .
برای نشان دادن حقیقت !!! وتسلیم ورضا ؟!
ابراهیم ادهم میگوید " روزی غلامی خریدم ، گفتم نامت چیست ؟
گت هرچه تو بنامی
گفتم چه خوری ؟ گفت هر چه تو بدهی !
گفتم چه پوشی ؟ گفت تا چه فرمایی !
گفتم چه خواهی ؟ گفت ، بنده را باخواستن چکار ؟
پس با خود گفتم " ای مسکین بدبخت تو در همه عمر ، خدا را هم چنین بنده بوده ای؟
یعنی شخصی بی اراده ، بی تصمیم ، وباری به هرجهت وهمه چیز را خداوند مسئول است !
البته این یک سمبول است اما حکایت ظلم وستم واستبداد و تسلط حکومتهای ظالم واقوا م وحشی وبی تربیت وخشن این احساس را را درمیان ملت ما شدید تر وتاریکتر وخونین تر ساخته است ودرنتیجه ساکنین این مرز و بوم خضوع و زبونی و تحمل ظلم ودر عین حال قساوت را در سینه پرورانده است وبرای تربیت صحیحی آن صدها سال لازم است و نسلی باید پدید آید عاری از همه گونه این بردگیها وبندگیها .
در مدارس خارج اولین درسی را که به یک نو آموز میدهند شناخت سر زمینش و سایر کشورهاست وباو میفهمانند که تو برای این خاک تربیت وبزرگ میشوی !!
روزی در خیابان کزینکتون از کنار یک فروشگاه ایرانی رد میشدم آقایی گذر میکرد مردی دیوانه وار به دنبالشش میدوید که "
آقا ، چاکرم ، نوکرم ، اگر روزی امری داشتید بدانید اینجا نوکرتان حاضر است !! وهنگامیکه دید من با چشمان از حدقه درآمده او را مینگرم سر فرود آورد وگفت :
سرکارخانم چیزی میل دارید ؟ گفتم خیر قربان شما و رفتم .
در مقام عشق همه بنده وار معشوق را میستایند وهمه تسلیم ورضا را پیشه کرده اند واین امر باعث شده که عده ای بفکر منافع بیفتند ودکان درویشی وخانقاه وبت پرستی راه بیفتد .
بدبختانه من رهروی بودم که همه این راهها را طی کردم وسر خورده باز گشتم همه نوع آدمی را سر راهم دیدم هم بخاطر شغلم وهم بخاطر دو ازدواج نا مناسب یکی با یک خانواده صد درصد چپی ! و دیگر ی یک خانواده صددرصد بازاری ؟! ومن درمیان این دو سر گردان بودم نه کلمات قلمبه وسلبمه دیالکتیک خانواده اول را میتوانستم هضم کنم ونه افاده های بچه حاجی هارا چرا که تن به بردگی وبندگی نمیدادم .
بندگی همیشه با خواری وزبونی توام است بنا بر این استیداد هم خواه ناخواه به دنبالش خواهد آمد بنظر من رابطه بین دو انسان باید معقولانه باشد باید منزه وپاک وعاری از هرگونه شائبه باشد واین کلمه شوم " بردگی " و" بندگی " که زاییده روح طغیان زده و گاهی خودخواهی است از گذشته های دور تا به امروز با فرهنگ ایرانی آمیخته باید بنوعی از بین برود وتبدیل به یک رابطه انسانی شود .
امروز رابطه ها بر اساس مال ومنال واینکه به تاز گی " ژن " هم به آن اضافه شده شکل گرفته و وای بحال ما که باید سالهای به عقب برگردیم وکوهها وکوهستانهای
دست نخورده جایگاه آتشکده هارا زیر و رو کنیم تا ژن پاکیزه و مطهر اجدادمان را بیرون کشید ه و نشان آقایان بدهیم !!! .
به همین دلیل روی به شعر آوردم تا سموم زندگیم را بیرون بفرستم سمی که این بردگان وبندگان خود فروخته واز خود برون شده روح مرا به آزار کشاندند وظاهرا این این قوم برجسته همه درکنار تربت حافظ وسعدی و فردوسی وسایر شعرا که نامشان از حد برون است نشسته اند و اشعار آنها را نیز زیر لب زمزمه میکنند بی آنکه به معنای آن واقف باشند و فضیلهای آنها را حلقه گوش ومرهم جان بنمایند .تصنیفها واشعار آنها در وصف معشوق " دلبر ی، سیمین عذاری ، مطربی ، چنگی ، تاری ، مه لقایی ، آشنایی ، دلربایی با وقاری !!!!وبه تازگی هم سیاسی شده اند .
نه ! این ملت باید ازاول از خودش شروع کند فرد فرد اول خود را بشناسد بعد اظهار عقیده درباره دیگران ویا قضاوت در باره آینده بنماید
این سر زمین میرود تا مانند لیبی ، وسوریه وعراق غر ق خون ویرانی شود ، قحطی و گرسنگی و گرانی و ویرانی از همین امروز روی پلید خودرا نشان داده است ، ملتی دروغگو ، شیاد ، حتی باخودش نیز یگانه ودرست نیست چه برسد بامن وامثال من . پایان
در آن باغی که گلچین باغبان است
فغان بلبلان بر آسمان است
بود افسانه خواب خوش درآن ملک
که دزد اندر لباس پاسبان است
زگرگان چند داری چشم رحمت
فنای گله از خواب شبان است ......" صابر همدانی "
ثرا ایرانمنش »لب پرچین « / اسپانیا / 12/0/2018 میلادی برابر با 22 اردیبهشت 1397 خورشیدی ...