ثریا / اسپانیا » لب پرچین « !
عزیز ! اگر از حال من با زپرسی
به جز این چه گویم که ویران ترینم
از این پس ، نیارم ستودن خدا را
که دین، فتنه انگیخت در سر زمینیم .......ناد رنادر پور
» هر باز که به تصاویر خمینی ، خامنه ای ، خاتمی ، ورفسنجانی نگریسته ام ،
عرق شرم بر پیشانی من نشسته است «
نادر نادر پور
-------------
در میان کتابهایم به دنبال چیزی میگشتم ناگهان مجله » کاوه « چاپ آلمان که به همت شادروان محمد عاصمی پای گرفته بود ومن مشترک دائمی آن بودم بچشمم خورد واین بار همه این مجله اختصاص داشت به مرگ » نادر« آن سیمر غ کوههای قاف که درآیینه خودرا مینگریست تا باهر کسی ننشیند ، او میدانست ومردم را خوب شناخته بود .
همه مجله شماره 90 اختصاص باو ومرگ اوداشت . متاسفانه من خیلی دیر با این بزرگ مرد روبرو شدم زمانی که درگیر آلودکیهای خانوادگی وبچه داری بودم اما همه حواسم به دنبال دیگری میگشت ، به دنبا ل چیزی که در خانه خودم جای گذاشته بودم ، به دنبال خودم . و روزی با احتیاط تنها یکبار از طریق دوستی مشترک توانستم اورا بخانه دعوت کنم متاسفانه از جو ومحیطی که بر آنجا حاکم بود زیاد خوشش نیامد وخیلی زود مارا وخانه را ترک کر ، زمانی بود که پسر حاجی تکیه بر پشتی مخملی داده بود وعماد رام داشت از کمبود پیاز حرف میزد ، بادی به غبغب انداخت وگفت :
فردا دستور میدهم یک گونی پیاز به درخانه ات بفرستند دراینجا او ، آن نادر کمیاب سرخ شد واز جای برخاست سری به حکم ادب فرود آورد واز میهمانداری من تشکر کرد نگاهش عمیق او به چهره پرخون من وآن اطاق بود ودیگر هیچگاه اورا ندیدم ، تا برای همیشه به سفر رفت .
پیاز به درخانه عماد رام رفت واو هم فردا درمجله جوانان تشکر خودرا ابراز داشت !!!!.
حال با عکسهای او وطراحی هایی که دوستانش از چهره او کشیده اند واشعاری که درباره او سروده اند تنها نشسته ام واشک میریزم او نیست ، محمد عاصمی نیست ، شجاع الدین شفا نیست منوچهر جمالی نیست صدرالدین الهی نیست هرمز فرهت نیست محمود خوشنام نیست تنها باز مانده که عمرش طوانی باد پرویز صیاد است که مطلب بسیار زیبایی درباره اش نوشته وهاد خرسندی ، همه رفتند همه رفتند ومن تنها ماندم وپس از آنها میخواندیم که شهدا کی هستند آن خونینی کفنان !!!
او برای سن هفتاد سالگی خود سروده ای را به چاپ رساند "
باران ، حروف میخی از یاد رفته را
گویی به یاد شوکت ایران باستان
بر سطح فروخفته در سکون
همچو کتیبه های کهنسال واژگون ، باز آفریده است
و سپس پخش کرده است
من ! سر خوش از خیال
بی اعتنا به گردش هر روزه زمین
آسوده از شتاب هراس آوار زمان
چونان کتیبه ، تکیه به تاریخ داشتم
..........
اما شبی درآخر پنجاهمین خزان
زان خواب کودکانه پریدم ناگهان
دیدم که خاک ایزدی زادگاه من
قربانی تهاجم اعراب خانگی است "
اعرابی از سلاسه " وقاص " ودیگران
-----
هنوز اشک د رچشمانم حلقه زده و هنوز گریانم نوشته سیمین را خواندم و لعبت را که هم اکنون فلج درگوشه ای افتاده ودیگران که یکی یکی رفتند وجایشانرا به لاتهای محله شهر نو وشار لاتنها و ساکنین قلعه وکوره های آجر پزی دادند . در واقع ماهم رفتیم تنها نفس میکشیم همین ، نه بیشتر . روان همگی شاد ونامشان تا ابد جاودان باد .
ثریا / اسپانیا / سیزدهم ماه می 2018 میلادی .......