دوشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۷

دلنوشته

به پایان ماه آپریل نزدیک میشویم  با نزدیک شدن ماه می  این امید هست که کمی هوا تغییر کند شب گذشته طوفان غوغا میکرد  شاید دوباره خورشید از زیر. ابرهای تولیدد شده از دودهای جت ها واتومبیلها بیرون آید  وطلوع کند ومن بتوانم عکس آنرا در. قابی پنهان نمایم .
سرما کمی تخفیف یافته  ودرجه حرارت به بیست ودو میرسد  برای دنیای منجمد من هنوز سرداست  حال شاید شبها بتوانم در آسمان لاجوردی مهتاب را نیز ببینم  امروز واقعا باین امر معتقد شدم  وبه آن حقیقتی که قرنها فلاسفه واهل فن وفضل  از آن  دم میزدند  وآن اینکه هر انسانی  قادر است  در صورتیکه بخواهد  دور از همه کس  وهمه چیز وتنها متکی بخود  زندگی کند  وبزرگترین مشگلات  وموانع زندگی را  به تنهایی از سر راه خود بردارد  دراین دوران  زمانی فرا می سد که احساس میکنم بیظتر از همیشه زنده وقادر به زندگی هستم .
فارغ از هر. نوع قید وبند های تمدن  وآزاد  از هر نوع زنجیر  های اسارت  مادی که بشر به دست وپاهای خود میبندد  امروز یک پارچه احساسم   وروح وخیال من  جز به عالم  هستی وخلقت به چیز دیگری نمی اندیشد .
میگویند هر انسانی دوبار میمیرد یکبار زمانی که عشقی در دلش نیست  روحش. ا از دست میدهد وزمانی که مرگ راستین فرا میرسد .
عشقی که من از دوران نوجوانی درسینه داشتم سالهاست مرده وعشق دوم که پر شور تر. بود به یک نفرت شدید تبدیل شد  بنا براین قلبم را خانه تکانی کذدم ودر روزنه ها آن کودکانی که پای به عرصه وجود نهادند  نشاندم هرکدام امروز یک زن ویا یک نوجوانند .

روز گذشته  بر خلاف  روز های   قبل کمی کسل بودم علتش را خودم میدانستم  بنا بر این میزبان خوبی نبودم  کسل بودم  دلم میخواست علت ناراحتی ام را ساده بیان کنم  وانگشت روی آن بگذارم  چیزی مجهول برایم اتفاق افتاده بود  وداشت مرا از پای در میاورد   بلند شدم وبه مغزم فرمان  دادم که بگو من چیزیم نیست مغز فرمان نمیبرد همچنان کسل بودم  شاید دلم دوباره هوای ده را کرده !!.
دور. اطاق  قدم زدم  هر چه هست در خود منست  شاید کمی تنهایی واحساس بیکسی  مرا دچار وحشت کرده اما کسانم نیز  مانند کرکس ها گرسنه در انتظار تکه تکه کردن میراثی بودند که بجای مانده بود  به آنها گفتم که :
من میراث خوار  نیستم میراث دارم وآنها را نکاه داشته ام تا بزرگ شوند این زباله ها متعلق بشما باد با آن گوشت ونخودتان را خوب نرم کنید . 
من با پای خود پای با ین سفر های خطرناک با دست خالی گذاشته ام پس توانسته ام باز هم میتوانم !پایان 
ثریا /برکه های خشک شده /اسپانیا !
۲۳/آپریل ۰۱۸/