هرکجا هستم ، باشم
آسمان مال منست
پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین
مال منست
چه اهمیت دارد
گاه اگر میروید قارچ های غربت ؟
ده روز باران و برف های سندگین ما را خانه نشین کرده کامیونهایی که برایمان مواد غذایی یخ زده سایر کشورهای صنعتی را میاوردند هنوز درون جاده ها ایستاده ا و در انتظار معجره اند ، بطور قطع و یقین سوپرها همه نیمه خالی ویا یخ زده های سال قبل را درون ویترینها میچینند .
خدارا شکر که اسکار هم بی خطر گذشت و خدارا شکر که انتخابات آلمان هم گذشت و خدا را شکر که آلمان میل دارد سربازان بیشتر ی را به افغانستان اعزام دارد همان پناهندگان را چه بسا دربین آنها یک افغانی هم باشد که باید برود هم شهری خودرا بکشد .
جنگی درراه است و آن زرافه با کمک آن منبع طلای روی قطب خرس سفید به هیچ وجه حاضر نیست گورش را گم کند و مردم بیچاره درون تونلها از ترس بمب ها پنهانند بیشتر زنان وکودکان ، وچه بسا دراین جنگ بمب شیمیا یی بکار رود وچه بسا آخر زمان فرار رسیده خر دجال که ظهور کرد همه چیز نشان از فرا رسیدن آخر زمان است و از این روزها مرده ها یکی یکی سر از خاک بیرون خواهند آورد در عوض کودکان کوچک گم میشوند شاید همان مرده ها آنها را باخود میبرند برای تغذیه !.
چقدر دلم میخواست یک روز آفتابی بود والان دریک کافه در پاریس کنار رودخانه مینشستم و آبهایی را که مردگان را بیاد نمی آورد تماشا میکردم روی خیابانها جسدی دیده نمیشد وبچه ای گم نشده بود وقوای انتظامی درپی یک بچه روان نبودند و من میتوانستم راه بروم مترو را بگیرم از این سو به آن سو بروم و ایکاش میتوانستم داستانی بنویسم و تحویل یک فیلم بردار بدهم هرچند خودم یک داستانم .
خوب شاید زنجهای من کمتر بودند و نتوانستم از چیزی الهام بگیرم ویا شاید همه رنج بودم ، حال اسپونیک ها راه افتاده اند و آقایان بجای جت خصوصی از موشک ها استفاده میکنند که در دو ساعت عرض بین نیم کره را میپیماید ، اینهمه عجله برای چیست ؟ و من ؟ به دنبال ترس و نفرت از ازاین جهان خودم را بی اراده روی تختخواب میاندازم تا بخواب روم ،خواب نه یبهوش میشوم ، روزی صدای باران برایم زمزمه شیرینی داشت امروز گوش خراش است واز این قرار تا آخر هفته هنوز در خانه زندانی هستم و باید ته مانده گنجه هارا خالی کنم !! .
از این روزها سال روز مرگ " آن " بیشرفی است که نام شرف را روی خود گذاشت سال میمون بود خودش نیز این آخری ها بشکل میمون در آمده شاخه درختی سوخته ، که داشت از خودش فیلم میگرفت برای یادگاری !!! پول همه چیزاو بود لذت میبرد از زندگی در امریکا لذت میبرد چون برایش سمبل پول و دارایی بود و بیچاره دچار سوء تفاهم شده بود چون کاری غیر ار لب بر لب وافور گذاشتن و در قمار ورق زدن و خماری و راهزنی وخبر چینی بلد نبود امروز دیگر سر زمین ویا کشوری وجود ندارد تا خوشبختی را به دیگران نوید بدهد ناگهان بمبی منفجر خواهد شد و همه چیز را بهم خواهد ریخت خوب ، چه بهتر خوش باشیم ؟ با چی ؟ با ناله نی ؟ یا آواز ابو عطا؟ یا رقص فلامنکو ؟ حال عکسی را که روز گذشته در یکی از سایتها دیدم و مرگ دلفین های نا یاب را که در خلیج پارس جان داده بودند دلم را به درد آورد خلیج را آلوده کرده واین حیوانات مرده اند ، و با این حساب وکشتن واز بین بردن مردان زیست شناس مرا بکلی از آن سر زمین دور کرد ، دیگر برایم افتخار ی نیست تاگردنبند اجدادیم را بر گردن بیاندازم خانه من آنجایی نیست که در آن متولد شده ام چه بسا تا امروز ویران شده وبه جایش یا برج ساخته شده و یا بیابانی برهوت است ، خانه من جایی است که هنگامی عقلم رشد کرد آنجا را انتخاب میکنم تصمیم با خود من است متاسفانه تا امروز نتوانسته ام خانه ای برای خودم بیابم روحم بسرعت به آنسوی سرزمین و آن کوههای بلند وکوهستانها و آتشکده های نیمه سوخته میرود و خانواده مادرم را میبینم که از آتش فرار کرده و بسرعت خود را به پایین وبه شهر دیگری میرسانند مادر بزرگم تنها چهار سال دارد ،خانه اش را سوزانده اند مردم را سوزانده اند وآتشکده ها را ویران کرده اند وآتش ایزدی را خاموش ساخته اند . من میل دارم برگردم دوباره آنش را روشن کنم و روح مادر بزرگم را شاد سازم .
این تنها یک آرزو ست و هیچگاه جامه عمل بخود نمیگیرد .حال درمیان پیچ وخم های شهری گیر افتاده ام که آمد و رفت من به اشکال صورت میگیرد سرازیری گویا این سر زیری همیشه در سرنوشت ما ارثی بوده و باقی میماند .پایان
خوب سهراب خان سپهری میفرمایند :
واژ ه هارا باید شست
واژه باید باد، یا خود باران باشد !
چتر ها را باید بست
زیر باران باید خوابید
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت !
---------
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / آندالوسیا ؟ 05/03/ 2018 میلادی /....