در نماز خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه برباد آمد.............خواجه حافظ شیرازی
امروز صبح زود بهاررا با تمام وجودم نه احساس بلکه لمس کردم ، در هوای بهاری غرق شدم پس از چهارروز بارانهای سیل آساو پی درپی بوی بهاران را به عمق وجودم فرستادم ودیدم هنوز زندگی میتواند شیرین باشد و لذت بخش .
مطابق معمول آسمانرا نشانه گرفتم وچند عکس روی صفحه قراضه ام گذاشتم ، صبحانه م تنها قهوه وکمی نام برشته است نه بیشتر ! اخبار داشت سر زمین سوسمارستان را نشان میداد دوبی که دیگر امریکا واروپا دربرابر او یک ده کوره میباشند ، ونیز را به آنجا منتقل کرده و حال پلاژ لختی ها را نیز افتتاح میکرد در آنجا و در مرکز صحرای کویر وسوزان ودشت کربلا آخرین تکنو لوژ یها بکار گرفته شده بود ...وما ؟
هنوز برای یک تار موی سپید وسیاه زن سپاه و بسیج و ارتش میفرستیم و برای مردمانی که به دنبال حق وحقوق خود میباشند شبانه پلیس به خانه هایشان حمله ور میشود و دسته جمعی آنهارا به زندان میبرد چرا طلب حقوق خود را کرده اید شما بردگان مفت و مجانی بارگاه شیخ و هارون الرشید دوم میباشید حق سخن گفتن ندارید زبانها بریده باد و دهانها دوخته ! .
چه دستی در کار ویرانی آن سر زمین است ؟ امروز خدا در خانه اش میتواند هم با دوربین زنان عریانرا درپلاژها ببیند وهم میتواند سری به تابلتها دوگانه بزند وهم میتواند درهتلهای بزرگ دمی لبی به خمر آغشته نماید در عوض با نگاهی غضبناک به سوی سر زمین پارسها مینگرد و درانتظار وحوش است که با پولهای باد آورده دور او بگردند. خاک و آب و خشت و گل و مصالح ساختمانی محکم آثار باستانی را به آنجا حمل کنند ، دکلهای نفتی را نیز در جیبشان بگذارند وبه آنجا ببرند او سخت تشنه است .
امروز بهاررا به درون سینه ام فرستادم دلم لرزید چرا؟ بیاد چه کسی بودم ؟ کسی را که از خود راندم ، کس ویا کسانی را ، خودخواهم میل میل من است من باید انتخاب کنم نه آنکه مرا انتخاب کنند !
ما همیشه در انتظاریم در انتظار ساخته شدن، با اپنکه گذشته های ما گلویمانرا سخت میفشارد وتا حد خفه شدن میبرد باز در انتظاریم ، کشتزار بی آب و تشنه ما در انتظار باران است ما خودما به گرد خرمن وکشتزار خود آتش زدیم وبه دورش پایکوبیدیم حال همان رقاصان و پایکوبان اطراف خرمن در کسوت گوینده و نماینده و سرور رسانه های جهانی برای ما قصه حسین کرد را میخوانند ویا از مصائب مردی حرفی میزنند که ما ابدا او را نمیشناختیم .
اولین با رما آتش را داشتیم آنرا از کاخ اولمپ دزدیدیم با ان شعور دیگرانرا روشن کردیم وعقلها را نیر با خرد واندیشه زیبای پارسی بالا بردیم حال خودما ن بسان الاغ پیر باید سر به زیر انداخته دستمان را در مقابل دزدانی که شبانه بخانه ما حمله بردند واموالمانرا خوردند دراز کنیم تا سکه ای درکف دستمان بگذارند .
ما خود اولین انسان روی زمین بودیم برگه های تاریخمان را یک یک پاره کردیم وبی تاریخ کتابهای سفید راورق زدیم همیشه به زندگی بعد از مرگ اندیشیدیم و درخانه کوچک عقیده نا ثابت خود زندانی شدیم
حال نشسته ایم با حسرت به سر زمین مارها و عقربها و سوسمارها مینگریم و در انتظار آ( آزادی ) هستیم درانظار دستی که درب قفس را بشکند خودمان دست و پا چلفتی هستیم
هرشب وهر صبح صفحات تابلت من لبریز از قصه ها و داستانهای خسته کننده و تکراری است و مردانی که فریاد میزنند در حالیکه دهانشان کف کرده است ، چرا که جربزه و شاید اجازه آنرا نداشتیم که میراث پدریمان را حفظ کنیم خانه خود را باید به دیگری وا گذار میکردیم تنها » پیام » پشت پیام مانند کبوتران دست آموز و هر کرمی را اژدها خواندیم .
پانزده سال است که مینویسم هنوز تنوره اولین کامپیوترم زیر میزم نشسته دومین لب تاپ درون چمدان سومی درون قفسه کتابها واین آخری آنقدر کوچک است که درجیب جای میگیرد !!!!مدتها به سایتهای مختلف مجانی سرویس دادم تا اینکه دستی در آسمان مرا گرفت ، چرا مجانی ؟ کار دل است نوشتن را دوست دارم همه جا قلمی در دستم دیده میشود باید دستم با قلم کار کند بیاد مرحوم » گوته « افتادم در بستر مرگ هم روی هوا داشت بادست ناتوانش مینوشت . پایان
دز انتظار افسانه های تو ، این دل خالی تا کی ؟
این صفحه خالی تا کی ؟
در چه زمانی صفحات دل مرا ورق خواهی زد ؟
جریان بادرا پذیرفتم و عشق را و جاودانگیش را
تو باشتاب گذشتی ، در پیچ کوچه های خاکی
و من با دفتری خالی به دنبالت
تا نام ترا در آن بنویسم
گاهی نامت را بر روی شیشه های کدر و خا ک گرفته
با آنگشت مینوشتم
تو در آشوبها گم شدی و من مودبانه و موقرانه
ترا بحال خود رها ساختم
با گرمای دیگری و سرمای دیگری و نور دیگری
----------------------------------------------- ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / آندالوسیا / اسپانیا / 03/03/2018 میلادی /....
و من با دفتری خالی به دنبالت
تا نام ترا در آن بنویسم
گاهی نامت را بر روی شیشه های کدر و خا ک گرفته
با آنگشت مینوشتم
تو در آشوبها گم شدی و من مودبانه و موقرانه
ترا بحال خود رها ساختم
با گرمای دیگری و سرمای دیگری و نور دیگری
----------------------------------------------- ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / آندالوسیا / اسپانیا / 03/03/2018 میلادی /....