ای که بر مرکب تازنده ، سواری ، هش دار
که خر خارکش ، افتاده بدین آب وگل ...........شیخ سعدی
لوچار در زبان این سر زمین یعین جنگیدن ، بخصوص در زمانیکه احساس بدی ویا خیانتی نصیب کسی میشود .
روز گذشته فهمیدم که رفقا گفته ها ونوشته هایشانرا " کلمه ای: میفروشند ! ومن صفحه ای مجانی به باد تقدیم میدارم ! مثلی است میان چهار پا داران که میگویند اگر صد من جو جلوی الاغ یا اسب بریزی تنها یک ریگ درمیان آنها باشد لگد فراوان خواهی خورد آنهم از چهار پا . آن صد من جو دیده نمیشود اما آن ریگ کوچک بنظرشان یک کوه خواهد آمد .
حال امروز صبح هنگامیکه داشتم از خواب بیدار میشدم با این جمله بیدار شدم "
" چه راه طولانی وسختی بود " یعنی اینکه دیگر باید راهی سفر شد ، وآن راه طولانی وسخت به پایان خود نزدیک است ، بنا براین جنگیدن دیگر فایده ای ندارد برای کی ؟ وبرای چی ؟ دنیا دنیای مردانه است ، ملایی دستور داده به ز نان کار مند وکارگر که حقوق خودرا به شوهرانتان بدهید وبه هنگام احتیاج از او " خواهش " کنید که پول مورد نیاز را بشما بدهند !!!!
زن یعنی هیچ ، یعنی برده ، خوشا به سعادت من که اربابی ندارم وارباب را درسته درون چاه ویل انداختم وخود یک پا چارق یک پا گیوه فرار کردم حال شاهد زجر دختران هستم گویا شوهر نکرده اند ، زن گرفته اند ، دراین سر زمین حساب زن ومرد یکی است هرچه هم هست بطور مساوی قسمت میشود اما مردان راههای زیادی برای پنهان کردن سهمیه بیشتر پیدا کرده اند که زنان نمیدا ند ، یا زن را میکشند ، یا خود فرار میکنند که اکثرا این زنان هستند که قربانی میشوند .
خوب ! لوچار و جنگیدن و ماندن برای چه دنیایی ؟ دنیای غذاهای بسته بندی شده لبریز از مواد سمی ؟ همه چیز در سو پر ها گویی نقاشی روی دیوار است . روز گذشته برای خرید یک تکه فیله به قصابی مراجعه کردم گفت "
در آنسوی مغازه درون پاک وبسته بندی ؟ گفتم نه ، تازه میخواهم لاشه ای را برداشت ونشانم داد وگفت اینهم دربسته بندی آمده اگر میخواهی فیله آنرا جدا کنم ؟
حالم بهم خورد ، ماهی های همه خوابیده دربسته بندی ویا بوی سم بوی هورمون آنهم تنها یک تکه کوچک ،
حال من نمیدانم که :
آن سر زمین با سفره های رنگینشان بیخبر ند از آنچه بخورد آنها میدهند یا خودشان چراگاه دارند؟ بهر روی آخرین سفره رنگین نیز تبدیل به یک سفره ( بالتازار ) یا بخت النصر میشود .تا آنجاییکه میدانم اکثر سپاهیان جان برکف همیشه درجیپ های بزرگشان به شکار میروند وگوشت شکاررا کباب میکنند کاری به فیله های بسته بندی شده درون یخچالها وفریزرها ندارند . از طاووس خوش خرام گرفته تا تیهو و کبک دری وآهوان تیز پا وبیگناه و حتی کبوتران جلد .
گذشت آن زمانیکه ما در کتابهای درسی میخواندیم :
بیا تا مونس هم ، یار هم غمخوار هم باشیم
انیس جان غم فرسوده بیمار هم باشیم
شب آمد ، شمع هم گردیم وبهر یکدیگر بسوزیم
شود چون روز دست وپای هم در کار هم باشیم
نه !اینها تنها همان " شعر و ور است " صدای ناله آن کودکان خردسا ل از کوههای بلند که از سرما یخ زدند بگوش جان میرسد ، صدای زنان بیگناه ومردانیکه برای حق وحقوق خود جنگیدند وزیر تیر های خلاص ویا طناب دار جان دادند ، بگوش میرسد ، کارگران بی مزد ومنت باید کار کنند درغیر اینصورت سروکارشان باهمان شکارچیان کبک دری است .
همه را یکنوع بی تفاوتی فرا گرفته ست ، گویا تنها این خانواده کوچک من هنوزآ ن حس انسان دوستی وانسان پرستی وهمیاری وکمک را گم نکرده اند حتی همسرانشانرا نیز باین خوی وخصلت عادت داده اند ومن برایشان متاسفم چون این دنیا جای آنها هم نیست . پایان
ثریا ایرانمنش » اسپانیا / 06/02/ 2018 میلادی / برابر با دهه زجر !