پنجشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۶

هوای خانه



روزهایی فرا میرسیدند که زیر لب  زمزمه میکردم :
شب است و دلم هوای خانه گرفت 
دوباره گریه بی طاقتم بهانه گرفت 

حال امروز حتی میل ندارم نام سراینده این ابیاترا بر زبان بیاورم ، دلم میخواهد بدانم درحال حاضر درکدام گوشه دنیا پنهان است ودرچه حال است .
صفحات من یکی یکی نابود میشوند  خطوط بهم ریخته و آلبوم عکسهایی که نگاهداری کرده بودم  ظاهرا قفل !!! شده است  یک صفحه بی مزه با اشعاری بیمزه تر.
ودیگر خانه ای ندارم تا دلم هوای آنجا را بکند  

گویا آسمان سوگند یا کرده است که همه مردم ایران نابود شوند ، در این دوران وحشتناک  که هرروز  افزون میشود  ، 
ا سر تا پای همه ما خونین است . خون دردها ، خون رنجها .خون تماشای جنایتکاران 
گویا همه دنیا به روی ما  خنجر کشیده تا مارا نابود سازد 
چرا که دیگر چیزی در بساط نمانده 
همه چیز به یغما رفت 

در آنسوی مرزهایمان جنگها ادامه دارد  
وما دراین سوی جهان ناظر بر اعمال خونخواران و جنایتکارانیم 
وتو شاعر توده ها ، 
سهم خودرا  از این مصائب ودردها برده ای ؟ 
یا در برابر فروش وطنت 
بسیاری طلا اندوخته ای 
 ویا درانتظار مرگ نشسته ای 

ما ترا فراموش نخواهیم کرد نه ترا ونه همردیفان ورفقای ترا 

چه کسی میداند که آیا ما باید تا آخرین نفر نابود شویم ؟

تاریخ مارا از صفحه روزگار محو خواهد کرد ؟!
ویا روزی سر رشته ای از ان نخ پوسیده به دست کسانی خواهد افتاد  
تا دوباره تاریخ را بهم بدوزند 


چه روزگاری  بر ما میرود 
هیچکس باور ندارد 
من میبینم ، میشنوم واشک میریزم 
دیگران میبیند ومیشنوند اما گیلاسهارا بالا میاندازند 
به آنها مربوط نیست  سهم خودرا برده اند 

من از اسارت بیزارم  .شرمسار 
از اینکه سر بار دیگران ومیهمان خانه دیگری، غصه داردم

وطن من با کمک شما سرش را خم کرد 
و....داغ ننگ را  بجای تاج افتخار بر سر نهاد 

حال گیلاسهای ودکای روسی خودرا بافتخار این پرش بالا ببرید
========
روزی در خانه یکی از همین  خود فروشان سماوری بشکل بطری ودکای روسی دیدم که ودکارا از شیر آن مانند چای به درون استکانها ی خود میریختند وبا خاویار نوش جان میکردند . در آنسوی اطاق عکس مرحوم بختیا رودر طرف دگر عکس آن پیر مرد و در سوی دیگر عکس لنین آویخته بود ........شاعری شیرین بیان وشیرین  زبان  هم  اشعارش را  دکلمه میکردند .
من درگوشه دورافتاده پنهان بودم کسی نه مرا میدید ونه میشناخت بهمراه دوستی به ـآن خانه رفته بودم .
در دل من خودفروشان جایی ندارند .
پایان / یک دلنوشته  / چهارشنبه 25 ژانویه 2018 میلادی .