شنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۹۶

نوشته برباد



طوفان در بیرون غوغا میکند ، من بشدت از باد و طوفان میترسم ، مدتی سعی کردم سرم را زیر لحا ف پنهان نگاه دارم ، تمام شب  زوزه با د  خواب را بر من حرام کرد وحال از پشت شیشه نگاهی به  بالکن انداختم  اوف ، چه .ویرانی ! جهنم ، سر انجام باد وطوفان فرو خواهد نشست  ودوباره آفتاب درخشان طلوع خواهد کرد هوای گرم بهاری جای خودش را به زمستانی سرد داد .
خوب خودم را میگذارم بجای مردم زلزله زده ، وآنهاییکه زیر سرمای  وحشتناک  کوهستانها جان باختند ودولت همچنا ن سرگر م با پرونده جناب آیت اله ا لواطالملک طوسی است .

امروز  کانال دوم داشت برنامه  موسیقی روز اول ژ انویه را پخش میکرد نگاهی به لژها ی بالای  تالار انداختم بانوان مقنعه به سر   در آنجا با روپوش مشکی نشسته بودند ! مگر نه آنکه موسیقی در مذهب شما حرام است ؟ اما در خارج همه چیز برای شما حلال میباشد ، البته یکی از لژ های بزرگ وجلوی سن متعلق به بانوی اول یا دو ویا سوم قطر میباشد که مدتی میل داشت ( فرح ) خاور میانه باشد ! به احتمال ز یاد آن زنان مقنعه  بسر ندیمه ها ویا شاید دوستان نزدیک او بودند ، گاهی هم هوس میکند وارکستر را به روی کشتی تفریحی خودش درقطر میبرد ، دارندگی وبرازندگی ! یک  بام ودو هوا ! 

دیگر نه عاشق وین هستم ونه آرزوی دیدار سالزبورگ را دارم  تنها میل دارم سری به پراگ بزنم میگویند خیلی زیباست  درحال حاضر نگران گلدانهای چیده شده درون باغچه . بالکن میباشم لابد همه شکسته ویا از بین رفته اند و نگران آنکه ناگهان چادرهای از جا درآمد به هوا پرتا ب شوند !!! زیر چادر زندگی کردن یعنی همین ، درخانه های مردم میهمان بودن یعنی همین ، اجاره نشینی یعنی همین ، اگر خانه متعلق بخودم بود همه بالکن را با دربهای شیشه ای مانند همه مببستم اما خانه متعلق به دیگری است وهرماه سر موعد باید کرایه اش را پرداخت کرد .

بیاد خانه خودمان افتادم خانه ای بزرگ ساختیم آنرا آراستیم بچه های خل وچل ودیوانه ما درب خانه را به روی جانوران باز کردند امروز خانه  از دست ما بیرون آمده جایگاه مارها ، عقرب های جرار وموشهای دزد وگوشتخوار میباشد  ، بنا براین ساختن حانه دیگری آنهم درسر زمین دیگری برای من اعتباری ندارد . 
انسان تنها درسر زمین خودش معتبر است ودرمیان مردمی که مانند خود او همخون اویند .این اعتبار های  دروغین  که مانند یخ روی آتش آب میشوند برای من بی ارزشند  

ما دراین سر زمینها اعتباری نداریم  تنها کنجکاوی  آنهارا بر انگیخته ایم ، مگر میشود ، کشوری  به ان زیبایی  با مردم تحصیل کرده وزنان ومردان شیک ناگهان تبدیل به یک ویرانه سرا کرد ؟ وبا ریشخندی بما میگویند که شما عرضه نگاهداری خانه تان را نداشتید  !  آنها سر زمین مارا بهتر از خود ما میشناسند  امروز هنوز تورهای گردشگری  آنهارا به بهترین نقاط ایران میبرد به جاهایی که خود ایرانیان اجازه ورد به آنجا را ندارند مگر از قوم و" ژن " های سگهای هار باشند .

درجایی برایمان دلسوزی میکنند ، وازاینکه درسر زمین آنها برایشان  حمالی میکنیم بنوعی بما میفهانند که باید ممنون آنها باشیم تا سن شصت وهفت سالگی کار وسپس نشستن درون خانه وگرفتن حقوق ماهیانه باز نشستگی ، خوشبختانه در زمان من  سن  باز نشستگی شصت  سالگی بود  که ماهم جزو با زنشستگان درآمدیم  واز مزایای قانونی حقوق حقه خود استفاده میکنیم ، سر مایه هایمان که  جوانی  ما بود دراین سر زمین خرج شد مالیاتهای کمر شکنی دادیم چه مالی وچه معنوی حال قابل ترحم شده ایم .
چرا؟ بر ای آنکه هیچ یک از ما آن غرور ملی  و رگ ملی وطن پرستی در خونمان  نیست بما یاد ندادند که وطن پرستی یعنی چی ؛ بما گفتند خود پرستی یعنی چی ؟ پولهای باد آورده نفتی همه ر ا دچار هاری ناگهانی کرد از آن زن فاحشه وهنر پیشه قدیمی که حال بانویی قابل احترام  بود وآ ش نذری میپخت ووهمسرش ارز قاچاق میکرد وپسرانش  از کودکی  زیر نظر قاچاقچیان درس گرفته بودند ، تا آن زن بزرگی که تنها افتخارش این بود که با دربار رفت وآمد دارد !!! همین ، نه بیشتر ، کتابی دردست ما نبود که بدانیم وطن پرستی چه معنایی میدهد  تنها کتابی که در مدرسه ودبستان خواندیم متعلق به مرحوم یمینی شریف بود  " 
ما گلهای خندانیم / فرزندان ایرانیم / ایران پا ک خودرا / از جان ودل  دوست داریم / اما نمیدانستیم که ایران ما پاک نیست تنها شاید چند خانواده آنهم شهرستانی که مانند قفل بهم گره خورده بودند بقیه سر بهوا ، موسیقی عربی ورقص سامیه جمال و وآواز عمو سبزی فروش مهوش برایمان کافی بود بعضی ها  هم از آن سو از فرا سوی سر ما آدم های نادان و نافهم وامل پرواز میکردند  و ایران را یک جنده خانه  وقهوه خانه تریاکی ها نام گذاشته بودند و خود در اشعارشان که درخارج میسرودند ودرایران به چاپ میرساندند مارا داخل آدم حساب نمیکردند وطن پرستی یعنی امل بودن  .

یکی نوه الدوله والسلطنه بود ، دیگری نوه فلان امام زاده وسومی در راه خانقاق و پیر  مراد  راه میرفت وچهارمی برای خود فرقه  جدیدی تشکیل داده بود  یکی شیخی / دیگری اسمعیلی / سومی بهایی / چهارمی / مسلمان حقیقی شیعه اثی عشری وسرشان باین  اراجیف گرم بود وطن یعنی چه ؟  همه چا خاکها یکنوع  ودرختان یک جور به عمل میایند  این  قوم وخرس ها میباشند که باید باهم جوش بخورند و دارییهای چپاول شده بین خودشان تقسیم شود .
نه عزیزان ما ، هر خاکی بوی خودرا دارد وهر انسانی که از آن خاک بلند شده آرزوی همان خاک را دارد  امروز آن خاک آلوده   به سم شیمیایی وکثاف والودگیها شده  هیچ مواد ضد عفونی کننده ای قادر نیست آنرا مانند گذشته پاک وتمیز سازد  بوی تعفن همه جا را فرا گرفته است . 

از ما گذشت از دیگران هم میگذرد اما  ایران حیف بود که ویران شود وایرانی  حیف بود که به ویرانی کشانده شود . پایان 
دلنوشته امروز من / ثریا / » لب پرچین  « / اسپانیا /27 ژانویه 2018 7میلادی برابر با هشتم بهمن ماه  شوم وخون ریزی 1396/
======================================================================