جمعه، مهر ۱۴، ۱۳۹۶

آینده بدون گذشته

و....ناگهان  سنگی غلطید  و فرو افتاد  ،همان سنگی که ایستاده بود ،
 سرسام آور  به نشیب خود ادامه داد 
و هرچه را که سر راهش بود ویران ساخت 
و ما؟ بی گذشته ، نشستیم که درد له شدن را احساس کنیم /

امروز صبح گریه مردی را دیدم که خود من  نیز با او گریستم گریه مهندسی که برج شهیاد را ساخت ، گویی بر نعش فرزندش میگریست ، و ادامه داد که هرکجا این نماد را نشان دهید میدانند ایرانی هستید اما برج میلاد صدها نمونه دارد !....

و ما راحت گذاشتیم تا این گذشته ما ویران شود ویک آینده مبهم برای خود تدارک دیدیم ، " مهم نیست پولها را بر میداریم و در جایی دیگر خوش میگذرانیم "  
این آواز درگذشته  در بین اهالی کسب و کار و کارمندان ارشد نیز پخش میشد همه بفکر فرار بودند ، فرار از کی؟ از خودشان !
نگاهی به برج متروک و تنهای شهیاد  انداختم مانند آغوشی بود که همه را میپذیرفت آغوش مادر وطن ،.
گذشته را بکلی از بین بردیم  بدون آینده .

کاتالان ، امروز نقل دهان همه رسانه ها شده بی آنکه به اصل موضوع پی برده و یا چیزی بدانند ، تمام روسای بزرگی که مردم  بیگناه  و بعضی نادانها را به کوچه سرازیر کرده بودند دزدانی بودند که باز میل داشتند پولها را بردارند و به جای دیگری بروند 
به کجا ؟ با کازینوهای بزرگ موناکو و لاس وگاس  ، همه آنها متهم به پول شویی و اختلاس و دستبرد به اموال مردم بودند بانکها یکی پس از دیگری بسته میشد ، کجا میروید ؟میل دارید به سازمان بزرگ " گلوبولیستها"   پیوند بخورید آنها پولها را میگیرند و درها را به روی شما می بندند  و باید سگ درگاه باشید در پشت درهای بسته بنشیند و پارس کنید .

مردم ، مردم برای همین زنده اند که در چنین مواقعی خود را به خیابانها برسانند مشتها را گره کنند و سپس جان ببازند ما مردم را برای همین کار میخواهند ، یا پرچم به دست بگیریم و مشتها را گره کنیم و یا در مواقع انتخابات رای بدهیم  بقیه اوقات ما وجود خارجی نداریم کسی ما را نمی شناسد ، ما همان چمن های سبز خانه می باشیم
 .
پیکار با این دشمنان که در لباس دوست دربرابر ما ایستاده اند  سخت است ، روزی و روزگاری سیاست درس داشت امروز پسر خاله و پسر عمه و دختر دایی و نوه عمو   وارد گود سیاست شده اند بدون هیچ شناختی  از خود سیاست ، در سر زمین اسلامی ما کدام یک از مردان سیاس و یا سیاست پیشه بودند ، دزدانی بودند که نیمه شب بما و به خانه ما حمله ور شدند ما در خواب بودیم و خوابهای طلایی را میدیدیم دروازه تمدن بزرگ به رویمان باز شده و ما در لیاسهای طلایی و موهای بور شده در جاده های صاف و بدون هیچ ناهمواری پیش میرفتیم . 
زمانی بیدار شدیم که پدر مرده بود وزن پدر همسر دیگری شده بود و ما تنها درمیان دزدان و آدمکشان سرگردان .
پهلوانان ما مرده بودند  آنهاییکه گوهر وجودشان از رستاخیز  شکل گرفته بود ؛  دیگر کسی نبود تا با ما همراه باشد  و تاریخ را ادامه دهد .
مردم این سر زمین  هم دست کمی از آن سر زمین مادری ما ندارند هشتاد درصد آنها بیسواد و تنها با مجله های زرد و سرخ و اخبار از هزار صافی رده شده سرشان گرم است هر روز شاهد بغل خوابیهای فاحشه های نامی میباشند کسی به دنبال" مدرسه "نمی رود  مدارس همه خارجی با ماهیانه های کلان  که پدران و مادران باید بپردازند و فرزندان هم فردایی ندارند .

آن سیمرغ بلند پرواز ما  همان خداوند  ما بود  آمیزه ای از جان و خرد  و معنا  هرکجا که بود از معنا لبریز بود  و به هرچیزی معنا میبخشید  باد او را باخود برد و دیگر کسی نمی تواند باو برسد .
امید آنرا نداریم که پهلوانانی از خواب چندین هزار ساله برخیزند و تکانی بخود بدهند و خاک تیره روزی را از جامه و جامعه ما بتکانند ،  وبا شناخت تاریخ  و اسطوره ها بپردازند  چرا که چهره اهریمن همچنان در زوایای مختلف دیده میشود  چهره ای که مانند خود ماست و ما خودمان ران نیز نمی شناسیم .. پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا .
06/10/2017 میلادی / برابر با 14 مهرماه 1396 خورشیدی /.