هیچ نمیدانم چه بود ، هیچ نفهمیدم چه شد و چه خوابی دیدم ؟!
بیدار شدم گریه میکردم ، نگاهی به صورتم در آیینه انداختم همان لوح ساده بود ؛ هما ن که شکسته بود تا از من پیکری دیگر بسازد .
میگریستم ، بی اختیار میگریستم ، کم و بیش خوابم را بخاطر می آوردم .
لباس پوشیدم و از خانه بیرون زدم ، کجا میروم ؟ هوا عالی تازه گویی بوی بهشت در سر تا سر پارک پیچیده شده بود نفس عمیق کشیدم اشکها همچنان فرو میریختند . چی شده ؟ مغازه ها اکثرا هنوز باز نشده بودند به نانوایی رفتم نمیداتم چه چیزی را درون کیسه ریختم و بیرون آمدم ، چیپس ، کیک نان بیسکویت !!!
بخانه بر گشتم قهوه های نوشیدم نه گریه امانم را بریده بود ، دوباره به خیابان رفتم آه فروشگاه بزرگ " چینی" از شیر مرغ تا جان آدمیزاد دور خودم میچرخیدم بوی ضد عفونی ، بوی گند بوی نفتالین بوی لباسهای مانده همچنان میچرخیدم آه استکان برای قهوه ترک یک قوری یک قاب دیواری یک ، یک ، یک جلوی صندوق کیفم در دستم نبود ، کیفم به همراه کلید خانه در دستم نبود ، اوه مدتی گشتم جلوی پایم افتاده بود > همه را درون کیسه ها ریختم مدتی با دخترک چینی که حامله بود حرف زدم ، بخانه برگشتم امروز جمعه است و بعد از ظهر باید برای خرید هفتگی بروم ، به دخترک پیغام دادم که ناهار را بیرون میخوریم ، درون کیفم را نگاه کردم پنجاه یورو را در یکساعت بباد دادم برای چی ؟ ..........
نه 1 دلم پر گرفته هیچ کاری میل ندارم بکنم نه فیلم ، نه موزیک ، نه هیچ فقط میل دارم گریه کنم ، چه میدانم شاید میخواهم بیمار شوم .
من یک خمیر شکل پذیرم نباید مرا شکست نباید از من پیکری دیگر ساخت ، نباید مرا رها کرد ، من خود اندیشه ام نباید از من نسخه برداری کرد ، نباید بر من مهر باطل زد من خدایی نیستم که از دگرگون شدن تصویرم و مفهوم آن در ذهن پلید مردم برنجم ودرشتی کنم و خشمگین شوم .
خواب شب گذشته چه بود ؟ ایکاش آنرا خوب بیاد میاوردم /
حال امروز گم شده ای هستم که به دنبال خودم میگردم .
جمعه 14 مهرماه 1396 برابر با ششم اکتبر 2017 میلادی
ثریا / اسپانیا