شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۶

سرود نیمه شب

ه
هپیچ چیز بد تر از آن نیست که  نیمه شب بیخواب  شوی و در رختخوابت بغلطی و خارش پوست ترا آزار دهد  و به آخرین سروده   دیگران از وضع دنیا بیاندیشی ،  بی آنکه معنای آنرا  بدانی ، کور مال کورمال  چیزی را تجربه میکنم ،  تصحیح کردنش سخت است   دیگر در انتظار  کسی نیستم  آن بچه های بزرگ را بخانه فرستادم حوصله یک پسر دیگر کنج اطاق خواب  را ندارم  ، نه همه آنها بچه های شیر خوره اند ، لوس ،  دیگر لازم نیست  که خود مرا شکنجه بدهم  همه پستانت را دست آخر گاز میگیرند ، میدانم برای همیشه  در این سوی خط  تنهایی ، خط یکنفره در انتظا رقطار روی ریل ایستاده ام  ، قطار زندگی همچنان بدون دخالت من حرکت میکند تنها هنر من این است که نگذارم از ریل خارج شود .
نمیگذارم کج شود ،  چرا در انتظار چیز بهتری باشم ؟  که میدانم باد او را با خود خواهد برد . از این نقطه تا آن نقطه تنها یک خط کوتاه فاصله است  میل ندارم در بستر دیگری بخوابم  و به دیگری بیاندیشم .

اندیشه هایم را برای خو دم نگاه داشته ام  آنها را پرواز میدهم  به هوا میفرستم  هرکجا میل دارند  میروند  وبه هر شانه ای که میل دارند مینشینند  ، زمانی فرا میرسد  که خط این اندیشه ها از دستم خارج میشود  دنبالش میگردم نمیگذارم  از پل بی تفاوتیها عبور کند  عادت کرده ام درد هایم را  که مانند زهر  مرا بیحال میسازند  برای خودم نگاه دارم  ، صندوقم قفل است  تنها گرد و غبار  آنرا میروبم ،  و به هوا میفرستم مارهای درونم را فرو میدهم  ؛ قورتشان میدهم  به تنهایی اگر چه  تعدادشان  خیلی زیاد باشد احتیاج ندارم  کس دیگری را هم سفره خود  و دردهایم  کنم و او را سر میز بنشانم .

نمیه شب است ، سکوت و تاریکی  همه جا را فرا گرفته و طبیعت همان است که بوده  اعتراض  به آن بیفایده است  دردی را دوا نمیکند  حال اگر قایق بی بادبان من  در آب افتاده  خودم به تنهایی آنرا بر میگردانم  ، هنوز دستهایم  قدرت دارند  و هنوز قلم به راحتی در میان انگشتانم میچرخد .

هر کسی در این دنیا  سایه  ای دارد ، سایه من همیشه در پشت سرم هست هیچگاه آنرا در جلویم ندیده ام .
روز گذشته از یکی از کانالها فیلم ( موسی و فرعون) را نشان میدادند بحدی خندیدم که اشک در چشمانم نشست ، چه خدایی خوبی بود با همه زبانها با چوپانانش حرف میزد  هم عبری ، هم عربی ، هم لاتین و همه چوپانان بیسواد هم میگفتند من بلد نیستم بخوانم  واو معجزه میکرد  موهایشان را مش میکرد برایشان یک ریش زیبایی میگذاشت وچشمانشان غیر از پیروزی چیزی نمی دیدند ،
 زبان  فارسی  بلد نبود ; چوپانی هم برا ی آن ملت بیچاره  فارسی زبان نفرستاد آنقدر گوسفندان خود را در آغل باینسو  و آن سو کشیدند تا سر انجام دولت فخیمه دلش سوخت و چوپانی  علم کرد و در ( حیفا) آنرا نشاند !  خوب یکی دعا میخواند ودیگری میخندد ، من میخندم  چرا که آخرین پیروزی من درهمان خندیدن است  که به دردهایم پیوند میخورد  ، و خیلی کم دچار سر گشتگی میشوم  چیزی در درونم میجوشد  به ندای قلبم گوش میدهم  فریادش را میشنوم ، " میل ندارم تنها بمانم "  اما این سرنوشت توست ، و جبر زمانه ،  به بهانه های گوناگون سرش را گرم میکنم  بر بال " نوشتن ها"  آواز میخوانم و خودم  واو را فریب میدهم  نه دیگران را  بهر روی  نمیتوانم زیر قید و زنجیر  و فریب ها بروم .
خدای اولیه من همان بود که فرمود :
گفتار نیک ، کردار نیک وپندار نیک  وما اورا گم کردیم قرنهاست که گم شده یافتنش مشگل است او درکار اقتصاد دستی نداشت حال امروز خدایان همه درس اقتصاد خوانده اند ومیدانند چگونه امت جمع کنند .

معلوم نیست این افسانه ها ازکجا سر چشمه گرفته اند  وتا کجا خواهند رفت و کی پایان خواهند پذیرفت  ، دستهایم از بسیاری از مردم این دنیا پاکتر است  و پیکرم  هزاران بار زیر اب  دوش کثافها  را شسته  و مطهر است احتیاجی  به آن  صدف نقره ای ندارم .
امروز از نسل من کمتر کسی باقی مانده  اگر هم مانده بیمار وعلیل واز هوش وگوش افتاده است  ویا درگوشه ای بی تفاوت خودرا به تماشای هجوم  دیوانه وار  وعوض شدن مردم ودنیا  مشغول میدارد .
نه دوستی دارم ونه متحدی  بر گزیده  که با او یکی شوم  باید نیمی از وجودم  را بدهم  تا راضی شوم  وبتواتم با طرف مقابل راه بروم  میل ندارم دو نیمه شوم  راه افراط گرایی را یاد نگرفته ام  میدانم تا کجا باید بروم وکجا بایستم  هوس هیچ چیز را ندارم صندوقم پر است ، کمتر  بهم نشینی و گرد هم آییها تن میدهم این مردم را با هزاران من چسب هم نمیتوان به هم چسپاند .مانند کش در میروند  و هرکسی راه خودش را در پیش میگیرد  بعضی ها پروای اخلاق دارند من از کامنتهایی که زیر نوشته هایم میبینم  بوی خوبی احساس میکنم  فرا موش نمیکنم  مرا ستایش میکنند  مهربانیم را ارج میگذارند  و پایین نیامدنم را و تسلیم نشدنم را ، ترجیح میدهم یک گرگ باشم تا بره معصوم  ویا یک گوسفند گله .

زیاد از خودم نوشتم  ، شب گذشته به برنامه یکی از کانالهای گوش میدادم قریب یکساعت آن جناب وضع دنیا را برایمان تشریح کرد در نهایت باید از چند  قطب بزرگ بترسیم اولین آنها کره شمالی است دومین آنها چین است که دارد برای خود در خاور میانه نوچه جمع میکند پشم و پیلی ارباب بزرگ در حال ریختن است به همین دلیل اطرافش را نظامیان تشکیل میدهند و آن یکی همان جیم  سین الف شین سابق است که امروز تزاری جدید دارد و ما همچنان مانند آن گربه عابد و زاهد مسلمانا درکنج مساجد و درکنار امام زاده قلققلی قل میخوریم و باد توخالی در میکنیم .
امید زیادی به  [مردان سپاه ] بسته ام ، نمیدانم چرا . البته بمن مربوط نیست کاره ای نیستم وزنه ای در زمینه سیاست نیستم اما دلم برای خاک خوبم میسوزد ، پر تنها مانده و پر زخم دیده و حال زیر پای این قاطرانی که هرکدام یک لگن بر سر گذاشته اند دارد جان میدهد ، ( همان سر زمین محبوب من ) .
احتیاج شدیدی به یک ضد عفونی دارد پر مور و ملخ و جانور در آنجا لانه کرده اند ، باید پاک شود  یک  شستشو با دستهای  قوی و پر زور .
پایان 
ثرریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 09/09/2017 میلادی / برا بر با 18 شهریور 1396 شمسی /.