یکشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۶

تکه تکه ها !

از چهارراه شهر رسوا میگریزم 
تا سنگلاخ  کوه خواب آلوده دور 
آنجا پیامی  خفته پنهان در دل سنگ .........."ح هنرمندی"

روزهای یکشنبه شانس این را داریم که تنها برای یکساعت   یک کنسرت که از کانال دو پخش میشود ببینیم ویا بشنویم آنهم راس ساعت هشت که اکثرا در تختخواب هایشان خر غلط میزنند .
امروز کنسرتو ویلون فلیکس مندلسن اجرا میشود ! بیاد  دوران نامزدیم با آن  شهیر افتادم که شب ژانویه چون پول نداشتیم به جایی برویم گفت من بخانه شما خواهم آمد تا به کنسرت ویلون فلیکس مندلسن گوش دهیم ، منهم چیزی نمیدانستم ، گوشم بیشتر با سازهای ایران بخصوص با " تار"  آشنا بود به ناچار تا به آخر خمیازه کشان آنرا گوش دادم بی آنکه از صداهای درهم و برهم ویلونها چیزی بفهمم !!!
امروز که میفهمم ، چیزی وجود ندارد غیر از هیاهو.
--------------
امروز روی صفحه توییتر شخصی عکس کدبانورا انداخته بود وزیر آن نوشته بود :
آنقدر زیبا زندگی کرد ! که زیباترین گل جهانرا به نامش  بعمل  آوردند وکاشتند !
در جوابش نوشتم :
این مدها و گفلفروشیها هستند که هرازگاهی برای یک فرد مشهور گلی میسازند ونام اورا روی آن گل میگذارند برای "ثریا اسفندیاری "هم زیباترین رز جهانرا بعمل آوردند اما ایشان گفتند نام مرااز روی این گل بردارید ! من آنرا درباغچه خانه ام کاشته بودم ، بیاد ثریا بختیاری !.
------------
 از این خشت مالان زیادند ، ایشان هم درردیف همان پرنسس گریس کلی و کارولینای موناکو هستند ، نه بیشتر ، ملکه هلند اولین کسی بود که در جشن هفتاد سالگی خود ش او را دعوت نکرد .
و اگر سالها گرد دربارهای  اروپایی گشتند به همت بانوملکه صوفیا  ملکه اسپانیا بود که خود را مرهون شاه ایران میدانست چهار سال  برادر او شاه برکنار شده  یونان ( کنستانتین ) در کشتی خود در دریای خزر دریک مرز بیطرف میهمان شاه بود ، اما هنگامیکه شاه در هوا دور آسمانها میچرخید تا جایی فرود اید با تن بیمار وعلیلش هیچ فرودگاهی اجازه فرود باو را نداد .
این مکافات مهربانیها و خوبیهاست .
تغاری بکشند ماستی بریزد ، جهان گردد بکام کاسه لیسان .
------------------
خسته ام ، پر خسته م ، واین خستگی هیچگاه تمام نخواهد شد بلکه بر آن نیز اضافه میشود ، بار سنگینی بر دوش داشتم آنرا زمین  گذاشتم اما خستگی برجانم نشست  ( چرا که من زیبا نزیستم ) !!! خودی شده بودم بی آندازه کوچک  بی نهایت مهربان  دیگر اندازه واقعی خودرا ازدست داده بودم .
------------------------
اندازه من  آنچنان که میپنداشتم  خطی میان باریک نبود  جهانی را پر میکرد  اندازه ام همیشه برای دیگران معمایی بود .
نواری بودم بسیار پهن .حال میان بی اندازه گی ایستاده ام  ، میان انسان وخدا میان خود وبیخود  میان دریا وقطره .
انسان ها  معمایی هستند یکی درکل برنده میشود و دیگری در کل بازنده .
در من چیزی بود که برد و باخت برایم معنا نداشت  به ان اندازه از باختن لذت میبردم که از بردن .
--------------------
از چهارراه شهر رسوا میگریزم 
از آن خیابانهای پهناور زهر سو
خالی  ز بانگ رهروان دور و نزدیک 
از کوچه هاشان 

یک جا بمن دیوار و در میگفت دشنام 
یکجا زمین خفته با من داشت پیغام ............" حسن هنرمندی "
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 10 /05/ 2017 میلادی / برابر با 19 شهریور 1396 خورشیدی .