یک دلنوشته !
خیال میکردم که دیگر چشمانم باز و حقیقت جو و دیدگاه ژرفی دارم ، دیگر موقع پوست انداختنم بود جوانی داشت کم کم از من دور میشد و جسمم داشت کم کم ترکیب خود را از دست میداد ، حال هردو بهم و باهم آمیزش داشتند استخوان بندی محکمی دارم بنا براین دربرابر این " فریب تازه " چندان کمر خم نکردم میدانستم چگونه باید در چشمان آن موجود حقیر خیره و او را از اعماق وجودش با برق اندیشه های ناجور و ناگوارش بشناسم ، بازی را شروع کردم درعین حال سعی داشتم بسرعت بگذرم خود را فریب میدادم " باید باو فرصت داد بدینی را از خود دور ساخت او به نسل دیگری تعلق دارد نسلی که نه میبیند ونه میشنود تنها میدود افکارش را کنار زده و باید دوید همه چیز را درهم شکست و دوید تا به آن " نوار " آخر رسید .
او وارستگی و آراستگی خود را به زور حفظ میکرد صفای روحی در او دیده نمیشد بین حقیقت وبی رحمی و شفقت راه میرفت .
تسلط کاملی بر سخن رانی داشت و آگهی روشن بینانه اش او را ازغرقاب نجات میداد ، همه بر ضد او برخاسته بودند اما من یکی جلو دار بودم و.طرفدار ، تا حد یک سیمرغ او را بالا بردم او را پر وبال دام او را به قله کوه قاف فرستادم !!!
حال او در غرقاب افتاده و همه چیزهایی را که باخود آورده ، معلق بود .
آنچه را که خود دوست میداشت ! چه چیزی را دوست میداشت ؟ او تنها فارغ و از اینکه مشغول فریب دادن دیگران است غرق لذت بود ، افکار بد را از خود دور میساخت آنها را بخود نزدیک نمیکرد .
بلی ! زندگی همین حال است آنچه میمیرد و انچه فردا خواهد مرد .
او دلی بر ان محکومین و آنهایکه بمرگ محکوم شده بودند نمیسوزاند اصولا دلی نداشت که بر کسی بسوازند او مردان دیروز را پشت سر گذاشت و مردان وزنان آینده را در خورجین خود جای داد احساسی نداشت ، چگونه میتوان دیگران را دوست داشت هنگامیکه پشت سری را دوست نداری ، این گوشه نشین خلوت نواز ، بزرگ و دلاورانه حرف میزد قوه تخیل بالای داشت کار گری بود که در کار گاه آن مردم که برای این نظم نوین جهانی بردگی و کار میکنند بزرگ شده بود و کارآزموده شده بود و پس از آن به زور وارد اطاق " ریاست" شده خود را یک فریب خورده نشان میداد .
اندیشه های پولادینش را به سوی مغزها و افکار پرتاب میکرد او آماده بود که به اژدها نیز حمله کند و چه بسا پنهانی به ان سوسمار پیر که زیر دست و پای او وول میخورد نیز بارها خندیده بود .
تیری از ترکش گریخت وبر سینه او نشست .
معجزه به پایان رسید . و سیمرغ پر وبال شکسته در جلوی پاهایم افتاد ، نیمه جان ، پاهایم را روی پیکر له شده اش گذاشتم .....
ثریا / اسپانیا /سه شنبه 12 سپتامبر 2017 میلادی ....