...... من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم
من صدای نفس باغچه را می شنوم
و صدای ظلمت را ، وقتی از برگی می ریزد
و صدای سرفه روشنی از پشت درخت ............."سهراب سپهری "
-----------
آه " خوشا آنهایی که از اندیشیدن محرومند " .....انجیل ماتیو از گفتار مسیح !
جان من ، من این اندیشه ها را برای خودم در کنج اطاقم انبار کرده ام کاربردی ندارند ، دست کم چند نفری آنها را میخوانند و از آن لذت میبرند ، یک اندیشه باز و وسیع به وسعت همه دریاهای جهان هستی .
زیادی مهربانم و زیادی نرم خویی نشان میدهم و از اتش کانون گرم خانواده سالهاست به دور و محرومم آنکه با من همنشین بود نگاهش بیشتر به "زر" بود تا زور و اندیشه منهم گوشه پتوی اندیشه هایم را روی خودم کشیده بودم بی آنکه بگذارم کسی مزاحم شود از زندگی بیشتر از این نباید توقع داشت ، آخورت پر است میتوانی تا دلت میخواهد بخوری و نشخوار نمایی و سپس در طی سالها آنها را برگردانی .
دخترانم درهمان حد راه دخترانه خود حرکت میکردند _ در کنار (جین آسیتن و تصویر دوریان گری ) جلوتر هم اگر کمی میرفتند سرگذشت ریاست جمهور فلان مملکت و یا همسرش ویا فلان بانوی وزیر خارجی بود ، پسرها میتاختند ، بخصوص آنکه بزرگتر بود کارش خیلی بالا گرفته بود - آه کجا ؟ با این سرعت به آسمان رسیدن فایده ای ندارد در جیبت چه داری ؟ آیا آن برگه لعنتی را داری تا بتوانی نشان دهی که در کدام طویله علف خورده ای و چگونه علفها را جویده و نا جویده پس میدهی ؟ آن مدرک افتخار آمیز توست باید آنرا قاب کرد وزیز آن مانند راهبه ها نشست وغب غب داد ، القاب فراوانی به دنبال دارد . کجا میروی ؟ تاریخ را کنار بگذارد سیاست را بگذار لای پنبه تا آب آن کشیده شده و خشک شود .
زندگی ظاهری یا تصویر زیبایی بود از یک دنیای مادی و چهر هایی که به زور آرایش سرخ بودند .
حال من آزاد شده ام به گسترش اندیشه هایم پرداخته ام پتو را کنار زدم همه روی هوا مانند ذرات گرد و غبار در پروازند آ
آهای مبادا مرا خفه کنید .
کم کم مخمر را در اب حل کردم و شراب شد و آنرا مدیون همین تنهاییم هستم این اندیشه های گوشه گیر بذرهای بی ضرری هستند که در خاک همه میکارم کمتر کسی تا امروز پیدا شده تا روی آنها خاکستر داغ بریزد کمی سبز شده اند جوانه زده اند هیچ یک از کسان و اطرافیانم چیزی تمی دانند چون! نمی توانند بخوانند ، شتابی ندارم که آنها را درون یک جلد چرمی مقوایی در ملاء عام به نمایش بگذارم .
همین تکه تکه خوب است لحاف چهل تکه زیبایی است ( احتیاط) ؟!
بلی باید احتیاط کرد احتیاط لازم است نباید پایت را داخل دالان گل آلوده آن دیگران گذاشت پاهای خودت کثیف میشود نباید نامی آز آنها برد نام خودت آلوده میگردد کلمات میتوانند اسرار آمیز جلوه کنند آنها گواه جدال درونی منند ، برای بقیه ؟
نمیدانم !
گاهی احساس میکنم که درحال غرق شدنم دیگر تلاشی برای آنکه روی اب بمانم نمی کنم تنها برهنه هستم میدانم کسی نمی داند که من چه ساعتی فرو خواهم رفت ( یاری اندر کس نمی بینم ) دوباره دست و پا میزنم اندامم پر سنگین شده تا مرا روی آب نگاه دارد اما غرق نخواهم شد تا امروز به هیچ سازشی تن در نداده ام و آزاد بودن بها دارد ، بهایش را قبلا پرداخته ام نیازی به تلاش کردن نمی بینم سالهاست که از کینه ها گذر کرده ام ، چشم پوشی کرده ام حال تنها این چند خط برای خودم ذخیره دارم . پایان
----
ضربان سحر چاه کبوترها / طپش قلب شب آدینه
جریان گل میخک در فکر / شیهه پاک حقیقت از دور
من صدای وزش ماده را میشنوم ......." سپهری"
ثریا ایرانمنش .» لب پرچین « / اسپانیا /12/09/2017 میلادی /...