چهارشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۹۶

آن فصل دیگری بود

تو در نماز عشق چه خواندی 
که سالهاست 
 بالای دار رفتی واین شحنه های پیر
 از مرده ات هنوز 
پرهیز میکنند ؟........کد کنی 
-------
 کار من ! خیلی زار است  دست نوشته های خودم را  نمیتوانم بخوانم ، حال در این فکرم که آن عشاق بدبخت من چه زجری را متحمل میشدند  تا کلمات را حدس میزدند و جوابی درخور خوش آیند من برایم مینوشتند !!!
بدبختانه آنها شب  به مغزم هجوم میاورند  و هنگامیکه  خواب بر پلکهایم سنگینی میکند  قلم را بر میدارم  و چپ و راست  چند خرچنگ غورباغه  روی صفحه  سفیدی  می اندازم  و صبح باید آنها را  مرتب کنم و حدس بزنم  که شب گذشته  سفرم به کجا بود.
سفرم؟ بخانه قدیم ، اما دیگر میل ندارم  خانه را تغییر دهم  ( منظورم ) وطنم میباشد  کلید آنرا گم کرده ام  زمانی فرا میرسد  که درگیر یک کشمکش  نا خود آگاه  بسوی آن سرزمین  و آن خانه متروک میروم ( از نظر من متروک شده ) !  بسوی آن پیچک  با گلهای زرد دور نرده های سفید  در جنگل اندیشه هایم  و افکارم  هیچ اعتقاد روشنی نیست  چرا خود و دیگران را فریب بدهم ؟  
  کمتر دیگر به آن خاک میاندیشم از مرزهای دین گذر کرده م  شاید دیگر نتوانم برگردم .
قهرمان همه نوشته ها خودم هستم کسی دیگر نیست  قهرمانانم گم شده اند  حال دریک بندر گاه دیگر لنگر انداخته ام  امواج تکانم میدهند  نگران ان هستم که کشتی شکسته ام  بی هدف درمیان آبهای اقیانوسها برود ( تنها هستم )  کسی را درون آن زورق شکسته ننشانده ام .

در میان این نسل نو و تازه  زمخت با چهره های عجیب  و همه فربه ،  خودم را مانند یک عروسک شکسته میبینم که یک چشم او را بیرون  کشیده اند .
دارم به وضوح ریختن ستونهای گذشته را  می بینم  سر انجام  روی باید این خاک را نیز ترک کنم و در این فکرم که کلید آنخانه بزرگ را نیز گم کرده ام ، دست من نبود ، دردست دیگری بود .

آه ..... کاش جوانتر بودم  جارویی به دست میگرفتم  و میرفتم  تا آن تار عنکبوتها و کارتونکهای قدیمی را پاک کنم  و طرحی نو براندازم  وبه یگانه خدایی که درسینه ام او را حبس کرده ام بیاندیشم  درحال حاضر آن مردم بینوا جانی و رمقی در پیکرشان نمانده  آنها نمیتوانند به درستی پاهای خود را دراز کنند  از هرسو یک " مقبره متبرک" جدید بنا شده است  ترحم بر انگیز ورقت بار است در حال تحقیر کردن  یکدیگرند  از آن استاد بزرگ  غیر مذهبی ( لاییک ) تا آن  پیر خراباتی که دیگر تبدیل به یک فسیل و خرافات شده است .
همه درگیر یک مسئله بزرگند و دور یک موضوع جمع میشوند ؛ دیگر هیچکس بفکر آن خاک فرو رفته نیست  هنوز اسیر همان افکار پوسیده خود میباشند  و هنوز " کودتا" برایشان قهرمان آفرین بوده است  امروز مقبره ها و اموات و گورستانها نمیتوانند برایشان نقش یک قهرمان را بازی کنند  و نمیتوانند سیراب شوند .
برای چه دل میسوزانم؟  برای حقیقت مردم درستکار  که گمان نکنم آنها را بیابم .

گاهی که به فیلمهای قدیمی نگاه میکنم آهی از سر حسرت میکشم ، خوشا بحال شما که پدرانتان  و اجدادتان از طریق برده فروشی و ساختن اسلحه ،و سایر مهمات ثروتمند شدند ، شما در خانه های بزرگ  آرام و آسوده نشستید ، گلدوزی کردید و از پشت شیشه در انتظار یک شاهزاده اسب سوار بودید ، هیچ آسیبی بشما نرسید ، غیر از جنگ ، ما آسوده بودیم ، گلدوزی میکردیم و در پشت شیشه های کدر در انتظار هیچ بودیم ، هیچ .
امروز دوباره باید آن شغل و آن تجارت شکل بگیرد تا نسلهای آتی بتوانند آرام وآ سوده در گوشه ای بنیشندوپیانو بزنند .ث
------
نام ترا به رمز 
رندان  سینه چاک نیشابور
 در لحظه های مستی 
مستی و راستی  
آهسته آهسته زیر لب 
 تکرار میکنند 
پایان 
ثریا ایرانمنش . » لب پرچین « / اسپانیا / 13/09/2017 میلادی /.