اگر قرار بود یک بطر شراب بنوشم ،
اینهه مست نمیکردم که امروز مست کردم ، از سخنان مردیکه برای اولین بار او را روی یوتیوپ دیدم ، نامش را نمیدانم چیست ، روی یوتیوب من همه آمده اند مرتب درحال پاک کردن آنهاهستم ، اما این یکی اولین بار بود ، مردی با چهره ای بسیار زیبا و متین ، کمی شبیه مرحوم ( فریدون جم) معلوم بود که از امرای ارتش شاهنشاهی میباشد ، بسیاار موقر و بسیار فهمیده داشت آن رسوا زاده که کانال پنجره روی بخانه ننه اش را باز کرده رسوا میکرد با سند و مدرک نوشته هایش درامید ایران و سپس گفته هایش که تناقض داشتند ، آخ ، اگر آنجا بودم میرفتم دهانش را هزار بار میبوسیدم دستهایش را میبوسیدم داشت یکی یکی را به نمایش میگذاشت که متاسفانه باطری تابلت من تمام شد ، هرچه اشغال دارم روی تابلت است ، اینجا راهی ندارند تازه بازهم باید برود به سرویس و آن دستهای آلوده ای که به نوشته هایم دستبرد زده پاک شود .
بهر روی ، ایران ما در فلاکت و بدبختی میسوزد ، یکی از زندان نوار میفرستد دیگری چهار اسبه دارد میتازد و همه را دشمن خود و ارتش سایبری جمهوری اسلامی میداند ، دیگری تمام صفحات مجازی را زیر نظر گرفته وآنچه را که لازم است پاک میکند و کسانی را که دست به روشنگری میزنند ( غیر را آن شیره ای تریاکی ، مشیری) بقیه را پاک میکند ، صحنه را برای جولان خود و دیگران آماده میسازد .
خوب ، با این آدمها ما ایرانی نخواهیم داشت یعنی من نخواهم داشت من به آن ارتش احترام میگذاشتم ( منهای چند نفر از نامردان و نا لوتیهای و خیانتکا آن ) مردانی بودند جان برکف که دوره دیده بودند رنجها وخون دلهای خورده بودند سپس به تیر غیب گرفتار شدند
تا جا را برای پیش مرگان آن مردک دیوانه باز کنند واو بیاید بسوزاند ویران کند و صاحب یک قبه بارگاه شود وآنکه ایران را از دست قشون بیگانه نجات داد زنان و مردان را از بیماریها ی کچلی ، شپش ، تیفوس و سوزاک و سفیلس بیرون کشید برایشان حمام ساخت برایشان دانشگاه ساخت یک دیوانه مجنون رفت تا جنازه اش را به آتش بکشد
از خیلی سالهای این برنامه ریخته شده بود ازهمان زمانیکه آن پیرمرد دیوانه در مجلس غش میکرد وبا پتویش مانند بچه ها سیگار به دست در مجلس حاضر میشد مثلا نخست وزیر بود !! برادر ارشد شاه علیرضا که مردی واقعا برازنده و شجاع بود کشته شد گناهش را به گردن شاه بیچاره انداختند ، پسرش علیرضای دوم که شبیه عمویش بود نیز کشته شد حال این یکی هم در سن پنجاه و چند سالگی نشسته سرما را گرم میکند فردا میرویم ، پس فردا میروم فلانی این را گفته ، دیگری آنرا گفته در انتظار کمک هستیم تا مریم خانم ناگهان با تاج شاهی وارد شود و همه را به تنور آتش بیاندازد و بسوزاند بقیه را نیز تقدیم رفقا کند .
شانس تنها یگبار در خانه ای را میزند اگر انرا ازدست دادی دیگر برای همیشه فراموش کن ، درحال حاضر ایران میرود تا تبدل به یک بیابان بی آب و علف و خشک و سوزان شود در گرمای چهل و هشت درجه مردی قالب یخ را بغل گرفته بود تا بخوابد ! چراغهای راهنمای سر چهارراهها ذوب شده بودند ، ملاها در زیر زمینهای خنک روی پشتی هایشان لم داده قلیون میکشند و دمپختک با جوجه میخورند وآروغی نصیب ملت گرسنه مینمایند نوچه هایشان دربیرون با رقاصی و ورجه و ورجه مردم را سرگرم نگاه داشته اند ، تنها یک طائون میتواند این قوم را از بین ببرد یک باد سمی همه را با خود ببرد درغیر این صورت این ملت تنها خودشان را رنگ میکنند و مارا و یا بقیه را .
نوشتم از من گذشت من عاشق این " قلم وکاغذ: هستم فردا روز ( قلم ) است روز بزرگداشت این اسلحه ایکه خیلی ها از آن واهمه دارند ونماد افشا گریهاست و من خیلی چیزها میدانم و خیلی چیزها را پنهان نوشته ام این یک تنها برای سر گرمی است .
که میماند .
امثال این زنا زاده ها زیادند اینها باجگیرانی هستند که از زنان پا بسن گذاشته و یا نیمه جوان باج میگیرند وبه انها لب میدهند .
یاد دارم که درآن سالهایی که تازه از همسرم جدا شده بودم پسرم هنوز یکسالش تمام نشده بود در همسایگی ما زنی زندگی میکرد با مادرش ، او هر شب یک بطر ودکا با دو استکان جلوی پنجره اطاقش میگذاشت و پس از مدتی نیمی از آنرا مینوشید مست میکرد ومیزد زیر گریه و میگفت ، ثابت ، ثابت ، ایمان من ، عشق من !!! من حیران بودم از پشت پرده پنجره او را تماشا میکردم پرستار بچه ام گفت "
این عاشق یک گوینده نمیدانم رادیو یا تلویزیون است که نامش ثابت ایمانی است حال هر شب بیاد او مینشیند واین بازی را در میاورد گاهی او سری باین زن میزند اما از فردا دوباره همین بازی شروع میشود ، تا امروز من هنوز آن آقارا ندیده ا م چون تلویزیون ابدا تماشا نمیکردم و رادیو هم روی برنامه موسیقی بود شب خسته و مرده از کار بر میگشتم تازه صدای ناله و زاری آن زن را باید تحمل میکردم کاری هم نمیشد کرد .
همیشه اینها ،این انکلهای بوده اند و همیشه هم زنهای احمقی بوده اند که فریب چهره یا صدا ویا مقام آنهارا خورده اند ، تاهست همین است و همین خواهد بود / پایان
هما روز سیزده تیر 1396 خورشید ی ! ثریا / اسپانیا /