خاطر تو از مسیر لحظه های من جدا شد
بی تو اما ، نو بهار آرزوها طرح عزا شد ......؟
امروز چهارم جولای روز آزادی امریکاست برای امریکاییها روز بزرگی است ، روزی که توانستند استقلال و ازادی خود را به دست آورند و حاکم بر همه دنیا شوند حال خواهری که از زن پدر دارند از خواب خوش دیرین برخاسته و روی قطب مشغول صف ارایی است .
اینها ابدا بمن که در این سر زمین ساکن و برای همیشه محبوسم ، مهم نیست ، من هیچگاه امریکا وزندگی در آنجا را دوست نداشته ام ، نه پل معلق جرج واشنگتن و بروکلین را و نه خیابان پنجم نیویورک را و نه بوستون را ، تنها یک زمان یک آرزو در دلم نشست که ایکاش در آنجا خانه ای میداشتم و آن شهر " رد آیلند " نزدیک بوستون بود اما سالها گذشته لابد آن شهر را هم پولدارهای تازه به دوران رسیده پر کرده اند بیست سال گذشته است . کمبریج بود وبرایتون و سپس ردآیلند ما در کمبریج بودیم جالب است از کمبریج انگلستان به کمبریج امریکا کوچ کردیم همه ایرلندی تبار بودند ، شهر آرام و تمیز بود برای من اما یک قفس بود ، یک زندان چون اتومبیل نداشتم و میبایست با ان رو روکهای روی ریل به داخل شهر بروم ویا تنها در آپارتمان بنشینم تا بچه ها برگردند دختر بزرگ دربانک آوف بوستون کار میکرد و همسرش در قسمت پرداختهای بانک ! هردو دیوانگی زد بسرشان برگردند به اسپانیا یکی هوای پدر و مادرش را کرده بود و دیگری میل داشت بچه دار شوند ! ماما بزرگ هم امریکا را دوست نداشت هیچکدام از دو ماما بزرگها میلی به برگشت نداشتند نه من و نه آنکه اصلیتش امریکایی و اهل سان فرانسیسکو بود . خوب اینجا برایمان خر داغ میکنند و ما تماشاچی هستیم .
امروز به عمد همه جا و به همه تبریک گفتم !! هیچ سالی این کار را نمیکردم ، برایم این روز مانند همه روزها بود اما از آنجاییکه با چپ ها درافتاده ام میل داشتم نشان بدهم که سخت طرفدار کاپیتالیسم هستم !!!!
هوا داغ است و من خسته . روز گذشته خیلی کار کردم بیشتر از توان خودم میل ندارم زنان مراکشی ویا لبنانی را بخانه بیاورم تا برایم تمیزی کنند اسپانیایی ها تمیزیشان به درد مادرشان میخورد ، یک کهنه دارند ویک سطل آب ویک زمین شور یک بطری " بلیچ، و جالب آنکه روزی متوجه شدم روی فرش را دارد با زمین شور مانند زمین میشوید فورا آنرا از دستش گرفتم وگفتم " چکار میکنی ؟ میدانی این فرش چه قیمتی دارد ؟ روز دیگری یک چراغ رومیزی کاردست از از نوع چینی های (ردروی ) را انداخت و شکست و فورا ایستاد به عذر خواهی که امروز پول نمیگیرم ، گفتم بیفایده است از پولی که بتو میدهم قیمت این آپاژور بیشتر بود ، دیگر هم مانند انرا پیدا نکردم و اگر هم بود دیگر ازآن نوع چینی و خاک نبود
همین .
سپس بوی گندی که خانه را اشباح میکند ، بنا براین کار خودم را میکنم !!
بهر روی امروز گویا شخصی هم تولدش را به سالروز استقلال امریکا گره زده برایش تبریک نوشتم دریک کامنت
باز صبح ساعت چهار و نیم صفحه را که باز گردم صورتش به صورتم خورد ، چیزی نمانده بود لبهایمان بهم بچسپد !!!نه ! آن لبها جای بوسیدن نیستند تنها برای حرف زدن ساخته شده اند .
----رفتی آخر ، آشیان قمریان از یورش باد
از فراز شاخه های خشک پاییزی رها شد
آخرین برگی که بردار سیاه شاخه پژمرد
با طلوع شب ، سوار مرکب باد صبا شد
با شکوفایی فصل لاله ها و رفتن تو
در حریم جنگل اندیشه ام آتش به پا شد
روانت شاد/ شاه من /
حال ما مانده ایم با زندگی های مصنوعی مان ، خانه های مصنوعی مان و خنده های دروغینمان و گریه های بی امانمان .ث
پایان / ثریا ایرانمنش / اسپانیا / » لب پرچین » / 4جولای 2017 میلادی / برابر با سیزدهم تیرماه 1396 خورشیدی .