بی تو امروز عذاب دیگری است
ای دوچشمت آفتاب دیگری !
ناگوار این درد واین درماندگی
مضحک این بازی که نامش زندگی !
----------
زمانی باین میاندیشم که مرگ بعضی ها تاسفی ندارد آنها احمق تراز آن هستند که خود و زندگیشان را نجات دهند .
امروز بقدری از بی کفایتی وبی لیاقتی " او" دچار شرم و نفرت شده ام که داستان زنا کردن او مردنش را کم کم بفراموشی میسپارم ، یک مرد ، یک شوهر وقتی نتواند از عهده یک زندگی بر آید باید بمیرد .
مرگ او چندان برمن گران نیامد .
مردان ده مردان بزرگی بودند ، مردانی استوار همچنان قامتشان که مانند سروها بالا میرفت امروز مردان ده هم دچار سرگشتگی و بیچاره گی شده اند . گاهی حقارت را میتوان به وضوح در چهره و بیان آنها دید .
امروز در اطرافم صداهایی را که میشنوم و آدم های ناشناسی را که در پشت چهرهای مطبوعی پنهانند گفته هایشانرا میخوانم میبینم دیگر کار ار کار گذشته و هیچ قدرتی نمیتواند این نسل سرگردان و زنجیر گسیخته را بفرمان خود آورد ، هرچه هست یک بازی است ، چند نفر گرد یک تخته نرد نشسته اتد و مرتب درحال تعویض جایشان میباشند مانند هنرپیشه های گریم شده روی سن پرده کشیده میشود و صحنه دیگری هویدا میگردد تا سر انجام آنچه را که مقصود کار گردان است بیان شود .
زندگی کردن در لجن زار کار آدمهای احمق است ، دست آلودن به گناه و فریب دادن دیگران خطای ناهنجار ی است که مرتکبین این خطا در محاسبه و ارزیابی و استدالهای خود آنرا بنوعی عیان میسازند ، زیستن در عالم پلیدی یعنی فدا کردن کل درراه یک ذره ویک جزء ، بهمان شیوه ای که بعضی ها تمام زمین و کهکشانرا قربانی یک موشک میکنند .
یک ذره هر اندازه هم جالب باشد و در لباسهای شیک و برازنده خود را به نمایش بگذارد هنوز یک ذره است و در کفه دیگر ترازوی عدالت جای دارد .
در گذشته ما چه افکار بزرگی داشتیم و تا چه حد سطح توقعات ما بالا بود و امروز همه هستی ما در کنار ذره ها دارد خاک میشود و به هوا میرود مانند گردی و غباری روی آسمان تاریک .گم میشود .
خورشید خانه بزرگ ما سالهاست که مرده و دیگر نمیتوان مانند او را یافت و جانشینی برایش پیدا کرد هر انسانی شبیه خودش میباشد و جانشینی و مانند دیگری دعوی بزرگی کردن تنها یک حماقت است .هر منظومه در نوع خود یک واحد است منحصر بفرد و تکرار ناشدنی که تنها با پیروی تغییرات خورشید میتواند به زندگی خود ادامه دهد .
زندگی ها از خانه شروع میشوند و سپس اجتماع ، زمانیکه در خانه تنها یک حیوانی زیبارا بسته باشی بخیال یک اسب اصیل نباید توقع داشت که ساختمان و ساختار زندگی هم بشکبل یک استوانه محکم و استوار بالا میرود یک دست هیچگاه به تنهایی صدا ندارد.
امروز من شکر گذار هستم که توانسته ام از همه آن گندابها و رودخانه های لبریز از لجن بگذرم و در آخرین دقایق نیز عبار ی را که از طریق بادهای سیاه بر پیکرم نشست بشویم ، اما متاسف میشوم هنگامیکه میبینم این فرهنگ بی بند وباری واین زبان عامیانه واین فحاشی ها وبی احترامی ها همچنان با شدت بیشتری ادامه دارد .
خوب رحم و کمک ، تا جایی قابل قبول و ستایش است که مخل آجرای عدالت نشود .
عدالت من شرف من است .
من میل ندارم آن " منش " عالی که در سرشتم هست و قابل تحسین انرا به دروغ و ریا آلوده سازم ، بنا براین دور میشوم آنقدر دور تا آنکه مقابلم هست تبدیل به نقطه شود و سپس پاک میگردد از صفحه زندگیم .
من هیچگاه زندگیم را باننگ الوده نساختم گذاشتم آن رودخانه پاک و دست نخورد همچنان روان شود و سرازیر گردد زمانی میرسید که خشم همه وجودم را فرا میگرفت ، آنگا ه تنها بخودم پناه میبردم ، نه به دیگری .
امروز هم میل ندارم فریب بخورم میلی هم ببازگشت ندارم ، دیگر چیزی نمانده که مرا به آن پایبند کند و یا دلخوش نماید در همین بیغوله در کنج همین انفرادی شاید خیلی خوشبخت ترباشم تا در کنار دیگران . انسانها یا دردشتهای وسیع به دنیا میاند یا درکوهستانها مرتفع ویا درخیابانهای پر جمعیت و هر کدام بنا بر همان قانون محیطی که درآن زاده شده اند رشد میکنند زندگی انسانیکه دردشتها به دنیا آمده عاری از هرگونه عظمت است و فرومایه میماند مانند مار یا یک خزنده در زندگی رسوخ میکند .، مانند یک حشره روی زمین مسطح راه میرود مرگ او هم عاری از هرگونه عظمت است .
زمانی فرا میرسد که از خود میپرسم چگونه خداوند اینهمه بی لیاقتی وفرومایگی را درانسانی به ودیعه میگذارد ؟ من بدبختانه یا خوشبختانه در بالاترین قلعه های یک ده به دنیا آمدم به هنگام وضع حمل مادر ترجیح داد به ده خودش برود همانجایی که ارباب بود میل نداشت درمیان شهری ها فرو مایه بماند و من همچنان قوی بار آمدم در کنار آن ابشارهای عظیم و پر قدرت که امروز همه نابود شده اند .
قانون : لاوازیه میگوید :
هیچ چیز در دنیا از بین نمیرود وهیچ چیز بخود خود بوجود نمی آید همه چیز تنها تغییر شکل میدهد .
حال بخودم میگویم عمودی ایستاده ای و قائم خواهی مرد ، بنا براین مگذار حشرات ترا بگزند و یا اسیبی بتو برسانند همچنان پایدار و محکم عمود بر زمین باش و بدان که گام هایت قرنهاست در زمین فرو رفته اند مانند دو ستون بزرگ بتونی که هیچ قدرتی قادر نیست آنها را از پای بیافکند ، پس ، برگرد و خود را پیدا کن.ث
کوه را نجوایمان بیدار کرد
هرچه گفتیم ، او تکرار کرد .........".همشهری نیستانی "
پایان
ثریا ایرانمنش »لب پرچین « / اسپانیا / 12/07/2017 میلادی /.